خودت بگو آخه اين چه حرف تخمی تخيلی ايه که طرف ميگه؟! خر احمق يه بلايی سرش اومده، ميگه "خدا رو شکر! مطمئن باش اين بلايی که سرم اومده حکمت داشته. حتماً قرار بوده يه اتّفاق بد تر بيفته، ولی به جاش اين اتّفاق افتاده"!
مادر قحبه ها به خود خدا هم آلت ميزنن! بابا بيچاره پيرمرد نشسته اون بالا کلّی سيستم پياده کرده کلّی طرح ريخته که در نهايت ماجرا تو به fuck بری. حالا ميای شکر هم ميکنی ميگی حکمت بوده؟
به جان خودم من جای خدا بودم کون همه اينا رو پاره ميکردم ببينم بازم شکر ميکنن؟
پ.ن : حالا نيا گير بده که از کجا معلوم خدا پيرمرد باشه!؟ ان نکن خودتو!
هر چی خدا بخواد همون میشه.
نیچه خوندی چیزی. اون پایان بندی برای پدرخوانده یه جور دید نیچه ایه. آدمای بزرگ و حسابی این جورین. مث ناپلئون جانم. مث سزار. مثل مایکل کورلئونه. اونا کاری رو فکر میکنن درسته انجام میدن به امید هدفی که قراره بهش برسن. یه جور ماکیاولیسم ناب که همه باهاش مخالفن. اما اینا به تخمشونم حساب نمیکنن.
میم مثل مادر رو ببین. نظرای من تو هنر و فلسفه فقط به درد خودم میخوره. شاید خوشت اومد از فیلم.
چون تک بسره و باباشم خیلی سن بالاس!!