ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۵
يه شعری داشت شل سيلورشتاين که يه بابايی بود فقط 3 تا جمله بلد بود بگه: "سلام" ، "حال شما چطوره؟" و "خداحافظ". (همين بود ديگه؟ حالا هرچی که بود فقط 3 تا جمله بود.)
بعد اين آقاهه عاشق يه خانومی ميشه و ميره بهش ميگه "سلام! حال شما چطوره؟ خداحافظ." و ميره. و خوشحاله از اينکه تموم حرفاشو زده!

حالا وضعيت من شده عين همين يارو. يه خط جديد گرفتم، با اين گوشی کلنگی که دارم سازگار نيس! وقتی سيم کارتشو ميذاری تو گوشی، فقط ميتونی حد اکثر 7 کاراکتر sms بزنی! بيشتر از 7 کاراکتر بشه send نميکنه! خلاصه منم مجبورم همه حرفای دلمو تو 7 کاراکتر بزنم، خوشحال هم باشم که همه حرفامو زدم!


پ.ن: آقا حالا هيشکی هيچ درمونی واسه اين مشکل ما سراغ نداره؟ (به غير از عوض کردن گوشی که فعلاً مقدور نيس). خلاصه اگه يکی راهنماييمون کنه شيرينيش محفوظه ها!
دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۵
از کلّه سحر نشستم مراسم اسکارو تماشا کردم. الان به شدّت احساس آپ تو ديت بودن بهم دست داده!

پ.ن: راستی اين خانومه مجری امسال چه باحال بود!

پ.ن 2: ببينم يعنی هر سال يه نفر بايد پيدا بشه که وقت جايزه گرفتن، بشينه بشمره که از چه محلّه های تخمی اي شروع کرده و به اينجا رسيده؟! انقدر آدم کليشه اي آخه!؟
یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵
asshole
يهو بعد دقيقاً پونزده سال زنگ زدی که "عکستو تو آلبوم قديميه ديدم، گفتم پيدات کنم ببينم چيکار ميکنی؟" و واسه صد تومن پول دستی گرفتن نذاشتی اقلّاً سه روز بگذره!
خداوکيلی يعنی انقد خنگ به نظر ميرسم؟!
شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵
اين آهنگ الويس پريسلی سکسی ترين آهنگيه که به عمرم شنيدم. اصلاً نميدونم چرا ها!
خداوکيلی ملّت حق داشتن بپرستن اين حرومزاده رو.

A little less conversation, a little more action please
All this aggravation aint satisfactioning me
A little more bite and a little less bark
A little less fight and a little more spark
Close your mouth and open up your heart and baby satisfy me
Satisfy me baby
Baby close your eyes and listen to the music
Drifting through a summer breeze
Its a groovy night and I can show you how to use it
Come along with me and put your mind at ease
A little less conversation, a little more action please
All this aggravation aint satisfactioning me
A little more bite and a little less bark
A little less fight and a little more spark
Close your mouth and open up your heart and baby satisfy me
Satisfy me baby
Come on baby Im tired of talking
Grab your coat and lets start walking
Come on, come on
Come on, come on
Come on, come on
Dont procrastinate, dont articulate
Girl its getting late, gettin upset waitin around
A little less conversation, a little more action please
All this aggravation aint satisfactioning me
A little more bite and a little less bark
A little less fight and a little more spark
Close your mouth and open up your heart and baby satisfy meSatisfy me baby

پ.ن: رو لينک (Right click - Save target as) کنين، فايل زيپ که دانلود شد با پسورد www.rixi.cjb.net بازش کنين.
جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۵
يه توالت تو گروهان ما بود، درش يه صدای خاصّی ميداد. اوّل موزيک متن Requiem for a dream ويلنسل يه نتی رو ميزنه، اين دستشوييه درش دقيقاً همين نت رو ميزد! دفعه اوّلی که درشو باز کردم کفم بريد! يعنی در حال ريدن تموم مدّت آهنگ اين فيلم تو مخ من بود...

پ.ن: يعنی دهنتون گاييدس! دو ماه آموزشی رفتم، حالا تا دو سال ديگه ميخوام بشينم از خاطراتش بگم! ولی دل ناگرون نباشين. ميگذره.

پ.ن 2: آقا جون مادرتون يكي بياد مثل بچه آدم به من بدبخت ياد بده اين پينگ كه ميگين من بايد بكنم، چيه؟ چه جوري بايد بكنم؟! به خون امام حسين من نميدونم پينگ چيه! شماها كه با كلاسين يادم بدين! (تيريپ التماس داااااااغون به اين ميگن ها!)
پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵
حالم از گوگل به هم ميخوره! مادرجنده دس رو هرچی ميذاره قشنگ ميرينه توش! نميدونم اصلاً چه سيستمی داره که صفحه هايی که يه جوری به گوگل ربط دارن، دير لود ميشن. از وقتی اين بلاگر جزو گوگل شده، دهن ما رو گاييده. اومده مثلاً بلاگر بتا راه انداخته، يه مشت امکانات دری وری اضافه کرده، به جاش بايد زوری سويچ کنی به بلاگر بتا. بعدشم واسه لود شدن صفحه اوّلش هر دفعه بايد يه ربع صبر کنم. حالا ديگرونو نميدونم، مال من که اينطوريه.
چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۵

روزای آخر آموزشی، بازار يادگاری نوشتن تو دفتر های همديگه ميون بر و بچ داغه. هر کيو ميبينی يه دفتری، سرّسيدی چيزی گرفته دستش ميده به اين و اون که يادگاری بنويسن برا هم.

راستش من همچين دفتری ندارم. خداوکيلی تيريپ تفاوت و اينا نذاشتم ها! جدّاً هيچ رقمه نتونستم همچین چیزیو بخوام.

ميدونی، اونجا همشکل و همدرد بودن خيلی رفيقتون ميکنه. همه رفيق هميم، روحيهء هميم، چاکر هم مخلص هميم. گفته بودم که... يه صميميت حيوانی اي تو بچه ها هست که شبيهشو هيچ وقت ديگه اي هيچ جای ديگه اي نميبينی. ولی وقتی اين دوره تموم ميشه، من برميگردم تو همون وضع مالی قبل، همون وضع فکری قبل، همون جايگاه اجتماعی قبل... وقتی خودمو دوباره تو اين فاز ميبينم، ديگه تموم اين صد و سی و خورده اي نفر رفيق من نيستن.

باورت ميشه اين چند روز بعضيا ميومدن به اسم کوچيک صدام ميکردن که تو دفترشون يادگاری بنويسم، منم عينهو گاو اسم کوچيک که پيشکش، حتّی فاميليشونم نميدونستم!!! يا مثلاً تا دلت بخواد آدرس و شماره تلفن عوضی به خيليا دادم! خداوکيلی نميخواستم بعد آموزشی ديگه رابطه اي باهاشون داشته باشم. هرچند تو خود آموزشی خيليم دوسشون داشتم و رفاقت داشتيم.

پ.ن: امروز آموزشيم تموم شد. خداوکيلی وقتی ميديدم بعضيا موقع خداحافظی چه جوری گريه ميکنن، بيشتر از اينکه احساساتی بشم تعجّب ميکردم! هرچند خودمم موقع خداحافظی با همتختيم (همون پسر اهوازيه که يه دفعه اون اوايل ازش نوشته بودم) خیلی بغضم گرفته بود. و بماند که وقتی فهميدم دورهء کد هم با هم افتاديم، از خوشحالی پشتک ميزدم!

پ.ن 2: آقا نميدونم چه حسّيه ها، ولی هر وقت 3 تا علامت تعجّب ته جمله ام ميذارم، احساس خز بودن شديد بهم دست ميده. عينهو اينکه تيريپ التماس بذاری واسه خواننده که جون مادرت تعجّب کن! حالا مثلاً خواننده هم اصلاً به کيرشم نيس! کس خل شدم به جان خودم...

جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۵
ناموس

- اسلحه مثل ناموستون ميمونه! چطوری نميذارين دست کسی به ناموستون برسه؟! اسلحه هم همينجوره.

- پسر! يه سرنيزه بهت دادن نيگه داری، زيرش موندی! فردا که زن گرفتی چطوری ميخوای ناموستو نيگه داری؟!

تو اين سربازی از اين جمله ها خیلی ميشنوی. فقط 2 تا چيز هست که جالبه: اوّل اينکه آدم کفرش در مياد وقتی ميبينه ما مردای ايرونی چقدر اين مسئله ناموس برامون مهمّه! يعنی قشنگ ملّت اسير اين ناموس و اينان ها! بدبختيم اينجاس که هر کير خری رو ميتونی يه جوری بپيچونی بچسبونيش به ناموس و اينا، طرف هم مثل يه گوريل شرطی ناموس پرست، هر گهی رو که ازش بخوای بخوره! دوّمش هم اينکه آقا به خدا من اينجور که مراقب اسلحه ام هستم، عمراً مراقب خواهرم نبودم! هرجا هروقت هرجور با هرکی دلش خواسته رفته اومده، کسيم ندزديدتش. جان من بکشين بيرون از اين ناموس پاموس بابا گاییدین ما رو!

پ.ن: راستی آقا من حالشو ندارم اين ناموس و اينا رو تحليل ساختاری کنم ها. دوستان فمينيست بيان تحليل کنن... من فعلاً تحليلدونم گشاد کرده.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵
يه بازی تازه
اين راهب عزيز يه بازی راه انداخته، با مزّه اس. يعنی من که برام جالب بود. توضيح در مورد بازی رو تو بلاگ خودش ميتونين بخونين.
تجسّم من از اينايی که اسم ميبرم، اينه (3 تا پسر نوشتم و 3 تا دختر، که بهم نگين کس ليس) :

مکابيز: قد متوسّط، موی نه خيلی کوتاه و نه خيلی بلند سياه، صدای يه خورده بم.
ناشا: يه دختر ريزه ميزه، چشمای قهوه اي، نه چاق نه لاغر با موی پسرونه.
بی نام: يه پسر با قد متوسّط، سبزه، موی سياه ژل زده، با چشمای قهوه اي روشن.
الی: قد حدود 165، موی کوتاه سيخ سيخی سياه سياه، با آرايش غليظ (از بس که خودش چند بار تو نوشته هاش از آرايش کردنش گفته، رو تصويرش تو مغز منم اثر گذاشته!)
حميدقلی: يه پسر تقريباً تپل با قد حدود 180 و موی کوتاه و نيش باز!
سارا: مو ها تا روی گوش (يا يه خورده پايين تر)، پوست روشن، چشمای درشت (کلّاً تو ذهن من خوشگله. بيشترشو ديگه خدا ميدونه).


پ.ن: خيليا هستن که يا خودشونو ديدم يا عکسشونو. طبيعتاً تصويری که ازشون دارم جای تصوير ذهنيمو گرفته. يه عدّه هم مثل دن سيفون يا راهب هم که از قديم نديما ميشناسم، اصلاً تصوير خيالی ندارن.

پ.ن 2: طبعاً من همينايی رو که در موردشون نوشتم به بازی دعوت ميکنم ديگه!
توهم

يکيو آورده بودن طرف قاری بين المللی بود. داشت که قرآن ميخوند، من خوابم برد. ميون خواب و بيداری يه همچين تصويری ديدم. همونجا تو حسينيه کشيدمش.
کس خل شدم به جان خودم...


پ.ن: يا ناموس زهرا! آبجی بيخال! هد بنگ؟!!
شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۵
چند وقت پيشا سر اين بازی شب يلدا، مکابيز يه اصطلاح با مزّه اي گفته بود تو مايه های "ميون جمع نرقص" بودن خودش (حالا يه همچين چيزی). حالا ظاهر من يه جورايی همون فونتی شده. هر بار بعد يه هفته بی خبری مطلق از پادگان برميگردم خونه، به وبلاگ بر و بچ سر ميزنم ميبينم اينا اون وسط دارن ميرقصن منم شدم عينهو اينا که دير ميرسن به مهمونی ميمونن بی داف! وقتی ميبينم ملّت تو چه فازين من تو چه فازی، همچين مور مورم ميشه. برميگردم تو مستراح خودم، درو ميبندم، ميشينم به کس شعر نوشتن رو ديفال...


پ.ن: اينو گفتم که بدونين اگه نميرقصم، خودمو گه نکردم. مسئله اينه که اين آهنگاييو که همه دارين باهاشون ميرقصين، من نشنيدم، وقتيم ميآم فرصت شنيدنشونو پيدا نميکنم، فرصت شنيدنشونم پيدا کنم، وقت ندارم رقصيدن باهاشونو ياد بگيرم.
چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵
GPS
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
من، امشب، تو تختِ، خودم میخوابم!
جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۵
آقا من نسبت به ژوليت بينوش دچار يک عشق پاک شدم. بياين برام برين خواستگاريش!
تو روزنامه گفته بود "مهريه عندالاستطاعه ميشود".
به نظر من قضيه اينه که تا حالاش که مهريه عندالمطالبه بود، ملّت ميرفتن زن ميگرفتن، مهريه هم که کی داده کی گرفته؟ فوق فوقش هم زنه مهرشو ميذاشت اجرا مينداختشون زندون؛ ميرفتن زندون، مهريه رو هم ميماليدن در زن بدبخت. حالا دولت پيش خودش گفته "چرا من نون اين الدنگا رو بدم؟! بذار برن بيرون کون لق زناشونم کرده! برن هر وقت داشتن بدن مهر ضعيفه رو".
اينه که مهريه ميشه "عندالاستطاعه"!
پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۵
يکی از رفيقام از 6:00 عصر تا فردا صبحش کنار يکی از اين سينماهای جشنواره فيلم فجر خوابيده که بتونه بليط های کامل جشنواره رو بخره!
ملّت کس خل شدن به جان خودم...


پ.ن: آقا من خودم خوره فيلم و اينام، ولی خداوکيلی اين مدليش ديگه هيچ رقمه راه نداره! فکرشو بکن من کس مغز پارسال کارت بازرسی و نظارت جشنواره داشتم که باهاش ميتونستم هر فيلمی رو تو هر سينمايی ببينم. حاصلش چی؟ هيچی. از زور کون گشادی اصلاً هيچ کدومشونو نرفتم.

پ.ن 2: حالا نه که همه هلاکن کس شعرای منو بخونن، خواستم بگم من اکانتم پارس آنلاينه، باهاش وقتی با اينترنت اکسپلورر ميخوام برم تو بلاگم، نميشه. با فايرفاکس ميرم ميشه. اينم بديش اينه که برا ديدن پستای جديد بايد ctrl+F5 بزنی وگرنه همش پستای قبليو نشون ميده. خلاصه همين ديگه. يعنی خواستم بگم نمردم. اگه واسه شماهام اينجوريه، کار منو بکنين.


پ.ن 3: آخه حاجی! تو که ميگی بيام سر بزنم به وبلاگت، اقلّکندش آدرستو ميذاشتی نه!