ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶
"خون بازی" رو امروز ديدم. ميدونی، فرمش يه جوريه. مثلاً بازی باران کوثری معرکه اس! خداييش نقششو خوب بازی کرده. ولی راستش وقتی از سينما اومدم بيرون، هيچی بهم اضافه نشده بود. به ذهنم و اينا. يعنی الان که دارم اينو مينويسم، هيچ صحنه يا جمله يا چيز به ياد موندنی اي تو ذهنم نيس از فيلم. (از بيتا فرهی هم بدم مياد! نميدونم چی داره که هيچ کدوم از بازی هاش به دل من ننشسته تا حالا!)
خلاصه که نميشه گفت فيلم بديه... ولی مسلّماً فيلمی نيست که بيشتر از اون يه ساعت و نيم تو سينما تو ذهنت بمونه.
شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶
300
تو اين چند وقت در مورد اين فيلم 300 حرف و تحليل زياد شنيدم و خوندم. ولی جالب ترينشون مال يکی از بچه های پادگانه. طرف ميگفت: "اينا اين فيلمو ساختن که توش بگن ايرانيا با جادو و اينا پيروز ميشدن. منظورشونم اين امامای ما و پيغمبر و ايناس که معجزه داشتن، اينا ميگن يعنی معجزه های اماما همش جادوگری و ايناس..."
به جان خودم آدم درميمونه چی بگه!


پ.ن : اون هری پاتره که گفتم، fan fic بود. حالا موندم خوندنشو ول کنم، يا حالا که صد صفحه شو خوندم تا تهش برم. آخه خداوکيلی طرف بد ننوشته!
جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶
practical philosophy 10
ميدونی کير خوردن يعنی چی؟ يعنی شيش ماه تو وبلاگ يه بابايی (که کامنت دونيش فيلتريه) کامنت بدی و کلّی حال کنی با نوشته هاش، بعد شيش ماه برگردی ببينی دونه دونه کامنت هات تو اين مدّت reject شدن!
بالای پلّه های متروی شادمان يه جوونکی وايساده بود ويلون ميزد. خداوکيلی خيلی معرکه ميزد! از اين آهنگ دامبولی کسکا هم نه ها! چيزای درست حسابی. تيريپشم رديف بود. ويلونشم معلوم بود از اين آت آشغالا نيس. به نظرم دانشجو بايد باشه.
کلّاً بد فکريم نيس! وايسی آهنگاتو تمرين کنی، تازه به جای فحش خوردن از هم خونه اي و همسايه، يه پوليم به جيب بزنی!
سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶
جلد هفتم هری پاتر که آمازون داره پيش فروش ميکنه، رسيده دستم. هولم بخونم ببينم چی ميشه عاقبتش!

پ.ن: آقا حالا گفتی fake، از خدا که پنهون نيس، از شما چه پنهون خودمم يه خورده شک دارم! فرمش يه جوريه. يعنی هيچ جوری نيس ها! ولی شک بر انگيزه. خدا کنه قلّابی نباشه که حال ندارم 659 صفحه انگليسی بخونم آخرش بفهمم شر و ور بوده!
پ.ن 2: نه جانم. جدّی گفتم. من به شدّت عاشق کتابای هری پاترم! اين 3 تا کتاب آخرش رو از هولم صبر نکردم ترجمه اش بياد. تا تو net اومد، گير آوردم خوندم.
پ.ن 3: رسته ام بدبختانه پياده اس! حالا مگه ستاد و اينا چشونه؟! جا از ستاد و سماجا بهتر مگه گير مياد؟ رفيقای ما الان اونجا با کون افتادن تو کره...
دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۶
دوره کدمون تموم شد. يعنی رسماً تموم شد، ولی اين مادرجنده ها نيگهمون داشته بودن الکی تو پادگان تا دهم که تقسيماتمون بياد. اونايی که پارتی داشتن تا دهم مرخصی گرفتن، ما يتيم غوره ها هم مجبور بوديم وايسيم تو اون خوکدونی.
منم در راستای برپا سازی عدالت (حد اقل در مورد خودم. کون لق ديگرون) يه مرخصی ساعتی گرفتم، اومدم خونه، تا دهم هم نميرم پادگان. کس ننه همشون! ديروز که بسيار خوش گذشت... خدايا تا آخر هفته رو به خوشی بگذرون.

پ.ن: آقا چه حالی داد بارسلون باخت! امسال رئال قهرمانه به جان خودم. فقط اين چلسی باز ريد اعصابمو به هم. دقيقاً جايی که بايد ببره، يا مساوی ميکنه يا گه ميزنه!
یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۶
مامان خانوم داشت با بچه کوچيکه مهمونا بازی ميکرد، بچهه يه خر عروسکی داشت. مامان خانوم خيلی مليح رو به من کرد که "البرز واسه [...] عر عر کن!"
خوشحال شدم که با خنده گفت و منم پيچوندم ماجرا رو!
وگرنه مجبور بودم عر عر کنم جلو خاله جوون و خوشگل بچه...
پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶
به هر حال از گنجيشک جماعت توقعی نيست. يارو گنجيشکه مياد جلو چشمای مشتاق 30 تا سرباز کون سياه تو محوّطه پادگان ترتيب جفتشو ميده. خوب باشه. عيب نداره.
ولی شما آقای محترم! شما خانوم عزيز! وقتی ميبينين يه سرباز تو کف مونده تو تاکسی کنارتون نشسته، اينجور نافرم نچپين تو بغل همديگه! اينجور تابلو دست لای هفت چاک هم نکنين!
سربازه. تو کفه! ميبينه، دلش ميخواد. نکنين اين کارو. گناه داره خداوکيلی.
دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶
بشاش خنك شي
موارد زير تا اطلاع ثانوی به تخم چپم:
سرنوشت تموم زندونيای سياسی. وضعيت فعالين حقوق زن و اينا (اعم از دستگير شده و نشده). اينکه اگه آمريکا حمله کنه چيکار بايست بکنيم. اينکه فلانی چقد مدّته که تو زندون انفراديه. اينکه ده نمکی چه فيلم کيری اي ساخته. اينکه محمود چی توز دوباره چه شيکری خورده.

موارد زير در حال حاضر مسايل مهم زندگی من هستن:
گير آوردن کتابايی که سربازا تو آسايشگاه بتونن بخونن و سرگرم شن (ترجيحاً بخندن). کس کلک بازی در آوردن به هر نحو ممکن، به طوری که اين چند روز باقيمونده از بلاتکليفی يه جوری بگذره. نتايج جام باشگاه های اروپا (خصوصاً چلسی). اينکه بعد از اين دوره لعنتی، اصل خدمتم رو کجا خواهم گذروند؟ (منطقه مرزی يا همين تهرون). اثبات اين قضيه که خوردن بستنی دايتی رنگ وارنگ تو از بين بردن افسردگی سرباز جماعت اثر معجزه آسا داره.


پ.ن: عزيزم سر تاسّف تکون بده. من دقيقاً همون چيزيم که اين مادرجنده ها ميخوان از جوونا تو سربازخونه ها بسازن! همينه که هست!

پ.ن 2: ببين فرض کن يه سيم فولادی رو ميکشی. اين سيم تا يه جايی که بکشيش، وقتی ولش کنی دوباره برميگرده به حالت اوّل. به اين ميگن "منطقه الاستيک". از يه جايی بيشتر که بکشيش، ديگه برنميگرده. به اين ميگن "منطقه پلاستيک". بازم اگه بکشيش، پاره ميشه. به اين ميگن "به گا رفتن". گرفتی حالا من کجام؟
جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۶
يارو رو ديوار پست نگهبانی نوشته بود "هر ساعت 3600 ثانيه". ميفهمی يعنی چی؟


پ.ن: به نظرم يه ارتباطی بين ping کردن تو blogrolling و فيلتر شدن هست! وبلاگم فيلتر بود، از فيلتر در اومد. آپديت هم که کردم فيلتر نشد. ولی به محض اينکه ping کردمش فيلتر شد. يه ربطی بايد وجود داشته باشه.
دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶
تو پادگان به علّت "ايجاد اغتشاش در سطح گروهان" برام تقاضای 2 روز اضافه خدمت کردن! دنيا رو ببين جون مادرت...

پ.ن: رک و راست! انقدر اعصابم کش اومده که ديگه رسيده به منطقه پلاستيک. خيلی خسته ام.
پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶
طرف ميگفت تو خدمت يا کونی ميشی، يا سيگاری. به هر حال جای خوشحاليه! من نه سيگاريم نه کونی. طبعاً دو تا option دارم واسه دوران خدمت. ولی اونی که سيگاريه، صرفاً ميتونه کونی شه!
sms تودماغی وقتی از پادگان ميای خيلی حال ميده. کلّاً.
سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶
a wife needed
از وقتی ديدم تو سربازی به متاهل ها اينجور فرت و فرت مرخصی ميدن، هوس کردم برم زن بستونم!
کلّاً تا پيش از اين، دخترا رو به صورت کون و سينه متحرّک ميديدم؛ الان يه چند وقتيه به صورت برگه مرخصی متحرّک ميبينمشون. فکر کنم ديگه رسماً بايد برم دنبال ژوليت بينوش. ديگه باس فکر ازدواج باشم.
دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶
پريشب يه بابايی با ملاحت تموم ريد روم. نشسته بوديم با جماعت تو آسايشگاه، منم افتاده بودم به کس شعر گفتن و دلقک بازی، يکيشون گفت "البرز به قيافش نميومد بچه باحال باشه ها! ولی خودش اصلاً شکل قيافش نيس." گفتم مگه قيافم چشه؟ گفت "تيريپت به اين هنری منريا (honari monari ha)، تيريپ فيلم ميبينن و اينا مخره (mokhore)، ولی مثل خودمون کسخلی!" (با لهجه غليظ خراسانی)

طبعاً منم حال کردم ديگه!

پ.ن: ملّت کس خل شدن به جان خودم.