ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶
اخلاق ولنگار و طبع کون گشاد ملّت آمريکای جنوبی، تو آثار ادبيشونم تابلوئه! يعنی ميشينی يه کتاب از يه نويسنده - به فرض - برزيلی ميخونی، انقد با کلمه ها و جمله ها لاسيده که آخر کار رسماً عروس ميشی! هرچند مادرقحبه ها کارشون خداوکيلی درسته.


پ.ن: چيکار کنم خوب؟! تو هم نصف يه عيدو مجبور باشی تو پادگان صبح تا شب کس موش چال کنی، مجبور ميشی کتاب بخونی که وقتت بگذره. ولی نه خداييش... واسه کلاس گذاشتن ننوشتم اينو. به قران مجيد اينا قسم!

پ.ن 2: مگه چن تا فحش توش بود نامرد!؟ کون گشاد که فحش نيس. فقط مادرقحبه فحشه که ميشه يکی. (تازه تو اين مورد خاص، "مادرقحبه" به عنوان صفت آورده شده، نه به عنوان فحش!)
یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶
فکرشو بکن، اين بابا (که اونجور خوار نوستالژی رو گاييده بود) حتّی زنگ نزد عيدو تبريک بگه! کلّی حال کردم که پيچوندم پول ندادم بهش.
پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۶
پيرزنی را ستمی در گرفت، از عقب
دست زد و دامن سنجر گرفت، از جلو
کای ملک! آزرم تو کم ديده ام، از عقب
وز تو همه ساله ستم ديده ام، از جلو
شحنه مست آمده در کوی من، از عقب
زد لگدی چند فرا روی من، از جلو
گفت فلان نيم شب ای گوژ پشت، از عقب
بر سر کوی تو فلان را که کشت؟ از جلو
شحنه بدمست که خود خون کند، از عقب
عربده با پيرزنی چون کند؟ از جلو
رطل زنان دخل ولايت برند، از عقب
پيرزنان را به جنايت برند، از جلو
گر ندهی داد من ای شهريار، از عقب
با تو رود روز شمار اين شمار، از جلو
کوفته شد سينه مجروح من، از عقب
هيچ نماند از من و از روح من، از جلو
داوری و داد نميبينمت، از عقب
وز ستم آزاد نميبينمت، از جلو
سنجر کاقليم خراسان گرفت، از عقب
کرد زيان کاين سخن آسان گرفت، از جلو
شرم در اين طارم ارزق نماند، از عقب
آب در اين خاک معلق نماند، از جلو

پ.ن: شعر اصلی "از عقب" و "از جلو" نداره. ولی خداوکيلی اين فونتی باحال تره شعرش. اثر گذار تر هم هست.
چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۶
2.71 مگابايت تنهايی
ميدونی، وقتی همه رفتن خونه خاله خامباجياشون، آنلاين که ميشی دقيقاً مثل گدايی کردن ميمونه. گدايی رابطه. التماس سلام عليک. بماند که چه کيری ميخوری وقتی هيشکی آنلاين هم نيس! دلتم نمياد ديسکانکت کنی! کی ميدونه؟ شايد يکی آن شد... اين لحظه تنها شانست ميشه فلان آهنگ که فلانی گذاشته تو وبلاگش واسه دانلود. تو هم به خودت تلقين ميکنی که واقعاً دلت ميخواد اون آهنگو دانلود کنی! (گه خوردی دلت ميخواد! تو فرانسوی ميفهمی کون گلابی که ميخوای دانلودش کنی؟!)

يکی تو پادگان ميگفت "کون خيار و حقيقت، جفتشون تلخه." حالا اينجا کون خيار ما، يه آهنگ فرانسويه به حجم 2.71 مگابايت. سهممون از روز اوّل عيد.
بهنوش يه ماء الشعيری زده به اسم دلستر Black. آقا خدا! يعنی اصلاً درست شده واسه قاطی کردن با اتانول! من اتانول رو با خيلی چيزا قاطی کردم، ولی واقعاً اين يه چيز ديگه اس. اصلاً اون زهر الکل رو حس نميکنی. خيلی چيز کره اي از آب در مياد. (خصوصاً اتانولش الکل گندم 70 درجه باشه).

پ.ن: يه ماء الشعير رژيمی هم داره بهنوش، اون هم چيز خوبيه واسه قاطی زدن. ولی اين Black اصلاً يه چيز ديگه اس.
سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵
چند سال پيشا بابام ميگفت "همين کيومرث صابری (گل آقا) که الان شده سمبل طنز وزين و پاک، زمون دانشجويی ما چماقدار بود ميتينگ به هم ميزد". من خداييش باورم نميشد! حالا امروز يه مصاحبه با ده نمکی خوندم، همچين توپ و روشنفکرانه و با تساهل و تسامح حرف زده بود که نگو!
فکرشو بکن يه روز همين ده نمکی واسه بچه من بشه مثلاً يه فيلمساز روشنفکر! من چه جوری به بچه ام بگم که اين بابا يه روزی سردسته کسانی بود که ما ها رو تو دانشگاه خونی ميکردن؟

پ.ن: من منظورم الان نبودا! ميگم فرض کن 20 سال ديگه، اين بابا اگه به چشم بچه من روشنفکر به نظر برسه، چی ميشه. در مورد کيومرث صابری هم والّا راست و دروغش پای بابای ما. اون که اين طور ميگفت.
دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵
رفته بوديم اين فيلم "اخراجی ها". واسه وقت گذرونی بد نبود (خصوصاً که پول بليطشم من ندادم!). راستش از اون فرم کمدی هايی بود که توش برا خندوندن بيننده از غافلگيری استفاده نکرده بود. يعنی مثلاً يه جا که يه شخصيتی يه تيکّه اي مينداخت، تو دقيقاً ميدونستی که الان قراره اين تيکّه گفته بشه و دقيقاً هم منتظر بودی که به اون تيکّه بخندی و وقتی ميگفتش، ميخنديدی.
ولی من اگه جای سازنده هاش بودم، به جای فيلم کردنش ميکردمش سريال. اصلاً تيريپ فيلمش و شوخيا و شخصيتاش جون ميده واسه يه سريال عيد که ملّت کس مغز بشينن تماشا کنن بخندن.

پ.ن: مرتيکه الدنگ گفته يه جاهايی از اين فيلم رو از "نجات سرباز رايان" ايده گرفته. احتمالاً منظورش اون تيکّه اس که فيلمبردار دوربينو گرفته کولش و در حال دويدن فيلم گرفته. که مثلاً قراره اون حس هيجان رو ايجاد کنه. که تنها کاری که نميکنه، همين ايجاد حس هيجانه! کلّاً گه خورده اگه همچين ادّعايی کرده.
شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۵
گاهی بعضی چيزا روح آدمو ميگاد! يکيش آخونديه که ميون صحبت در مورد مسايل زناشويی، از يه تيکّه از "صدای پای آب" سهراب سپهری شاهد مثال مياره!
شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵
practical philosophy 9
حکيمانه ترين و گوشه دفتر يادداشت نوشتنی ترين و نگاه به افق های دور کردنی ترين جملات زندگيتو دقيقاً وقتی ميگی که نه دفتر يادداشت دم دستته، نه اصولاً بيننده اي هست که بخوای جلوش به افق های دور دست خيره بشی.
زيبايی شناسی آشخورانه
جالبه. خيليا با ديدن سربازی که داره روزای آخر خدمتشو ميگذرونه، به گا ميرن. يعنی قشنگ دپ سنگين ميزنن ها! وقتی فکر ميکنن باس 15، 16 ماه ديگه بدن تا برسن جايی که اين بابا الان هست، رسماً مخشون ميگوزه!
خداوکيلی من نميفهمم چرا اينا اينطوريه ذهنشون. من واقعاً با ديدن سربازی که روزای آخر خدمتشه حال ميکنم. ميدونی چه جوريه برام؟ برام مثل ديدن عکس چه ميدونم مثلاً قشنگيای آفريقا ميمونه. من ميدونم عمراً نميتونم برم فلان جای ديدنی آفريقا رو ببينم؛ ولی عکسش فيلمش ايناش قشنگن! آدم با ديدنشون به گا نميره!

ديدن سربازی هم که داره خدمتش تموم ميشه همينطوره. به نظر من آدمی که اعصابش با ديدن اين سرباز به گا بره، درکش از زيبايی در حد صفره!


پ.ن: مراسم اسکار رو هر سال one tv مستقيم نشون ميده. تکرارش رو هم one tv و mbc 4 هر دو پخش ميکنن.

پ.ن 2: ببينم تو جدّی جدّی معنی اين اصطلاحا رو بلد نيستی يا منو اسکل کردی؟ خودم حدس ميزنم مورد دوّم باشه. نکن آبجی. سرباز جماعتو اسکل نکن. آره.
جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵
and the shirini goes to... moorcheye siaah
ای مورچه سياه که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو...

خيلی باحالی! خيلی دمت گرم! خيلی مرامت ما رو کشته! اصلاً تو ما رو له کردی! مرسی! ممنون! متشکّر! نوش جونت هرچی خوردی، نوش جونت هرچی بردی (چيزی که نبردی بنده خدا... يادم رفت بيارمشون واست).

آقا من که گفته بودم هرکی اين sms ما رو راه بندازه شيرينيش محفوظه؛ خلاصه اين مورچه ما رو شرمنده کرد دوباره... الان منم ميتونم مثل هر آدم سالم ديگه اي (هرچند به شيوه اي واقعاً مسخره) از خدمات پيام کوتاه شرکت ارتباطات همراه استفاده کرده و از مزايای آن بهره مند شوم!
يه آشنايی داريم، پسرشون از اون دانشجوهای خفن بود. نميدونم شريف بود يا پلی تکنيک مکانيک ميخوند که جنگ شد. اينم از اون مارکسيست های حسابی (حسابی، يعنی مارکسيستی که واقعاً دو تا و نصفی حد اقل کتاب خونده. همينطوری تو جو سيکيم خياری نرفته مارکسيست بشه عين خيليا).
اين رفت جنگ. تو نامه واسه خونوادش نوشته بود ميدونم جنگ اشتباهه، بده. ولی نميتونم ببينم ملّت برن تيکّه تيکّه شن و من بشينم خونه.

رفت مفقود الاثر شد.


پ.ن: همذات پنداری و اينا اصلاً ندارم باهاش. فقط اين روزا خيلی بهش فکر ميکنم.
پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵
فکرشو بکن داشتم با لباس سربازی تو خيابونمون ميومدم، يه دختره داشت از روبرو ميومد. آقا طرف تا منو از دور ديد، رفت اون طرف بلوار از اون طرف رد شد که از طرف من رد نشه.
بگو آخه گه! من اگه اين لباس گند و کثافت تنم نبود که با ريخت تو طهارتم نميگرفتم! حالا انقد خوار شدم که تو نکبت بری اون طرف کوچه که من يه وقت انگولکت نکنم؟!