سربازی خوب نيس. يعنی هرچی باشه، دلخواه نيس. وقتيه که ميشه به هر شکلی صرفش کرد جز مسلّماً به اين شکل کيری... سرگروهبان ها و افسرا از توهين و تحقير اصلاً فروگزار نميکنن مادرجنده ها. اذيت جسمی و روحی تا دلت بخواد داره. بشين پاشو... دری وری... همه چی. ولی يه چيزای قشنگی داره که خداوکيلی ديوونه ات ميکنه. همه غريبين. همه. چه اونی که خونه اش پشت پادگانه، چه کسی که از بوشهر پا شده اومده. اين درد غريبی بدجور با هم مهربونتون ميکنه. يه مهربونی کاملاً حيوانی خالصيه که هيچ وقت هيچ جا شايد نديديش. وقتی هم خدمتيت که حتّی اسمشو نشنيدی اسمش تو نگهبانيای 3 روز تعطيلی در نمياد و ميره 3 روز پيش خونواده اش، از خوشی قشنگ کس خل ميشی! يا 2:30 بعد نصف شب وايسادی سر پست نگهبانی، از زور سرما بواسيرت ميخواد بزنه بيرون، يارو مياد رد شه، دو تا تيکّه بيسکويت داره يکيشو تعارف ميکنه بهت... آقا چی بگم. تا نباشی اونجا نميفهمی چی ميگم.