روزای آخر آموزشی، بازار يادگاری نوشتن تو دفتر های همديگه ميون بر و بچ داغه. هر کيو ميبينی يه دفتری، سرّسيدی چيزی گرفته دستش ميده به اين و اون که يادگاری بنويسن برا هم.
راستش من همچين دفتری ندارم. خداوکيلی تيريپ تفاوت و اينا نذاشتم ها! جدّاً هيچ رقمه نتونستم همچین چیزیو بخوام.
ميدونی، اونجا همشکل و همدرد بودن خيلی رفيقتون ميکنه. همه رفيق هميم، روحيهء هميم، چاکر هم مخلص هميم. گفته بودم که... يه صميميت حيوانی اي تو بچه ها هست که شبيهشو هيچ وقت ديگه اي هيچ جای ديگه اي نميبينی. ولی وقتی اين دوره تموم ميشه، من برميگردم تو همون وضع مالی قبل، همون وضع فکری قبل، همون جايگاه اجتماعی قبل... وقتی خودمو دوباره تو اين فاز ميبينم، ديگه تموم اين صد و سی و خورده اي نفر رفيق من نيستن.
باورت ميشه اين چند روز بعضيا ميومدن به اسم کوچيک صدام ميکردن که تو دفترشون يادگاری بنويسم، منم عينهو گاو اسم کوچيک که پيشکش، حتّی فاميليشونم نميدونستم!!! يا مثلاً تا دلت بخواد آدرس و شماره تلفن عوضی به خيليا دادم! خداوکيلی نميخواستم بعد آموزشی ديگه رابطه اي باهاشون داشته باشم. هرچند تو خود آموزشی خيليم دوسشون داشتم و رفاقت داشتيم.
پ.ن: امروز آموزشيم تموم شد. خداوکيلی وقتی ميديدم بعضيا موقع خداحافظی چه جوری گريه ميکنن، بيشتر از اينکه احساساتی بشم تعجّب ميکردم! هرچند خودمم موقع خداحافظی با همتختيم (همون پسر اهوازيه که يه دفعه اون اوايل ازش نوشته بودم) خیلی بغضم گرفته بود. و بماند که وقتی فهميدم دورهء کد هم با هم افتاديم، از خوشحالی پشتک ميزدم!
پ.ن 2: آقا نميدونم چه حسّيه ها، ولی هر وقت 3 تا علامت تعجّب ته جمله ام ميذارم، احساس خز بودن شديد بهم دست ميده. عينهو اينکه تيريپ التماس بذاری واسه خواننده که جون مادرت تعجّب کن! حالا مثلاً خواننده هم اصلاً به کيرشم نيس! کس خل شدم به جان خودم...
.می گن دوران خدمت مثل گوشی تلفن اولش سخته وسطاش خوش میگزره آخرش دیگه خیلی سخته مخصوصا اینکه تلفنش از این آلمانی قدیمیا باشه.
الحمدالله که تموم شد این آموزشی زهرماریت!
راحت شدی!
بیا از اون ورا!