پيرزنی را ستمی در گرفت، از عقب
دست زد و دامن سنجر گرفت، از جلو
کای ملک! آزرم تو کم ديده ام، از عقب
وز تو همه ساله ستم ديده ام، از جلو
شحنه مست آمده در کوی من، از عقب
زد لگدی چند فرا روی من، از جلو
گفت فلان نيم شب ای گوژ پشت، از عقب
بر سر کوی تو فلان را که کشت؟ از جلو
شحنه بدمست که خود خون کند، از عقب
عربده با پيرزنی چون کند؟ از جلو
رطل زنان دخل ولايت برند، از عقب
پيرزنان را به جنايت برند، از جلو
گر ندهی داد من ای شهريار، از عقب
با تو رود روز شمار اين شمار، از جلو
کوفته شد سينه مجروح من، از عقب
هيچ نماند از من و از روح من، از جلو
داوری و داد نميبينمت، از عقب
وز ستم آزاد نميبينمت، از جلو
سنجر کاقليم خراسان گرفت، از عقب
کرد زيان کاين سخن آسان گرفت، از جلو
شرم در اين طارم ارزق نماند، از عقب
آب در اين خاک معلق نماند، از جلو
پ.ن: شعر اصلی "از عقب" و "از جلو" نداره. ولی خداوکيلی اين فونتی باحال تره شعرش. اثر گذار تر هم هست.
شک نکن
راستی بچه کجایی چهرت یه کمی اشناس
روابط ما احتمالا رو به ازدیاد خواهد کشید
من که باهات حال کردم
تو رو نمیدونم
جون حاجی فقط با ما بی تارف باش
بازم میام راستی میدونستی من همه ی ارشیوتو رو خوندم همه اش رو ها
من اپم بای
به نظر من این پست رو هم به باقی پرکتیکال فیلاسوفی هات اضافه کن
جدی گفتم به جان خودم
دیگه اینکه عید و مید و بهار و این مزخرفات همش باهم قهوه ای
کلا" نوشته هات واسم جالبه
از خوندنشون خوشم می آد
فک می کنم همین واسه یه بلاگر کافی باشه!