خواب ديدم رفتم تو پادگان جديد، بعد همه پست های خوب قبلاً رسيده به ديگرون، سر من مونده بی کلاه! خواب ديدم فرمانده گروهان ما يه دختر 28، 29 ساله اس. حالا من موندم واويلاپيچ که چيکار کنم و اينا، تو خوابم انگار قرار بود با تاکسی برم ونک! (حالا بيرجند و ونک چه ربطی به هم دارن بماند. احتمالاً پادگانم بيرجند نبود تهران بود. حالا هرچی.) تو خواب از چهار راه وليعصر سوار تاکسی شدم، يهو ديدم فرمانده (همون دختره) هم نشسته کنارم تو تاکسی! به خودم گفتم يا الان، يا هيچوقت... بايد مخشو بزنم! آقا انقد حرفای کسشعر زدم براش و دری وری گفتم و گون زير دمبش دادم که حال خودم داشت به هم ميخورد!
خلاصه ما تا برسيم ونک، مخ خانوم فرمانده زده شد. داشتيم عقب تاکسی لاس خشکه ميزديم که بيدار شدم. ولی خداييش اگه خوابش واقعی بود چه حالی ميداد ها! فکرشو بکن!
میگم عمو البرز جان
غیرتی که نمیشی؟
حالا هیکلش چطور بود؟
میدونی چیه؟
تصورش رو بکن اگه خوابت درست بشه چی میشه؟
یا اینکه فرمانده ی پادگان از تو خوشش بیاد یهو!!!!!!!
--------------------
بی شوخی برادر ٬ هزار بار بهت گفتن که شب غذا زیاد نخور که ازین خواب های چرت و پرت نبینی...
حالا گوش نکن!
دیدی...مخ زنی و بعدش هم اگه بیدار نمیشدی کلی حالشو می بردی !!!
سرکار خانم فرمانده رو می تونست عشق باشه کلی!!!