ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۹
دوران دبستان من تو شهرستانی گذشت که فلک هنوز جزو ملزومات کمک آموزشيش محسوب ميشد. شاگرد اوّل بودم و هيچوقت فلک نشدم. ولی هيچوقت نتونستم تصوير آرامش بخش معلّم کلاس اوّل برادرم رو به جای معلّم ترسناک خودمون بذارم.
بگذريم...
پروسه ی فلک کردن اينجوری بود که معلّم شاگرد درس نخونده ی بيچاره رو ميخوابوند زمين و رو به کلاس ميگفت "يکی بياد پاهای اينو نيگه داره!" و اون لحظه، لحظه ی تهوّع بود واسه من. لحظه ی کثيف دستاي داوطلبی که آنچنان مشتاق بالا ميرفتن که هر آن کتفشون ميخواست از جا در بياد!

واسه من، معلّمی که فلک ميکرد هرگز به اندازه ی شاگردايی که پای اون بيچاره رو بالا نيگه ميداشتن منفور نبود. تو همون ذهن بچگيم معلّم گوریل احمقی بود که قدرت داشت. که از اين قدرت مثل يه حيوون استفاده ميکرد. ولی اون کثافتا که پای همکلاسيشونو محکم و با افتخار بالا نيگه ميداشتن، در نظر من منفور ترين ها بودن.

امروز وقتی ميبينم از تلويزيون چيزايی مثل اين مستند ندا يا برنامه های کثيفی که در مورد "فتنه ی 88" ساخته شده پخش ميشه، ياد اون روزا ميفتم. من شايد بتونم منطق ماکياوليستی "حفظ قدرت به کمک دروغ و به هر قيمتی" رو درک کنم و روزی که خيلی هم دور نخواهد بود، برای اجرای عدالت - و نه انتقام - در حق صاحب قدرت سرنگون شده تلاش کنم. ولی نميتونم از عوامل سازنده ی چنين برنامه هايی متنفّر نباشم. در مورد اون ها، هنوز انقدر متمدّن نيستم. در مورد اونا هنوز هم تنها حس آرامش بخش واسه ام چيزيه تو مايه های "inglourious basterds". چيزی از جنس لذّت شهوانی پوست کندن و زجر کش کردن...
26 Comments:
واقعا؟؟؟؟؟؟؟
واقعا فلک بود زمان تو؟
یا خدا!
----------------
با قسمت آخر به شدت موافقم

Anonymous ناشناس said...
دقیقاً
تازگی یه اردوگاهی رو دیدم که نازی ها توش نزدیک 200 نفر رو تیرباران کرده بودن. بعد از جنگ صاحب اردوگاه تبرئه می شه، ولی سربازهایی که با خوشحالی واسه تیرباران کردن داوطلب شده بودن رو به اعدام محکوم می کنن.
صحنه رو مجسم بکن طرف گفته که کی حاضره اینا رو بکشه؟ سربازا هم همه دستاشو تا کتف بردن بالا که آقا اجازه؟ ما! ما!

Anonymous 3konj said...
in adamaye manfoor hame ja hastan...har sali...har gharni! be sheklaye mokhtalef va tu moghiataye mokhtalef!...shit !

Anonymous میترا said...
من نوشته بلند دوست دارم البرز ، اما اَد امروز که بی حوصله ام ، تو ورداشتی پست بلند نوشتی !
از دست تو !
پست قبلیت بیشتر بهم حال داد

Anonymous اشکان said...
وقتی نوشته ات رو خوندم انگار یک چیزی تمام وجودم رو آتیش زد. این احساس خشم مشترک از تجربه های مشترک هست، تجربه هایی که خیلی از ما در سیستم آموزشی تخمی کیران کُسلامی داشتیم. باورت نمی شه چه شب هایی رو با فکر شکنجه معلم ها و ناظم های عقده ای و دانش آموزان خایه مال صبح کردم. سال ها از اون روزها گذشته ولی هنوز تمام آرزوم اینه که یک روز تمام آدم های منفور زندگیم رو جمع کنم و روی نقطه نقطه بدنشون سیگار خاموش کنم. و این است رعفت اسلامی.

Anonymous بهاره said...
منم یاد کلاس پنجمم می افتم که معلم سر بچه ها را به دیوار میکوبوند.جوری که کلاس بغلی بهمون می گفتند کم میخ به دیوار بکوبید.یا سکه 25 تومنی را لای انگشتای بچه ها میذاشت...نه...نتونستم طاقت بیارم...وسط سال رفتم یه مدرسه دیگه...یه زندگی نو با یه مشت بچه های وحشی ولی یک معلم خوب

Anonymous نسرین said...
دست رو زخمی گذاشتی که شاید دیده نشه ولی درد داره...پیشتر هم گفته بودم که از دیکتاتور و کاسه لیس هایش انتظاری بیش ازین نمیرود ولی در عجبم از کسانی که ...................تو خود کامل و سنجیده گفتی..درود بر تو البرز عزیز

Anonymous صالح said...
یادت باشه که همون کسانی که تو ازشون متنفری یک روزی مثل تو لیبرال فکر می کردند. اما دور زمانه اونها رو به جایی رسونده که مجبورند با کودتا همکاری کنند.
در این رابطه فیلم Edukators رو می تونم مثال بزنم که خیلی زیبا این مسئله رو به تصویر کشیده است.

Anonymous فرنی said...
من که اعصاب تلویزیون نگاه کردم ندارم اما یه بار یه گزارش گهی که توش نوشته بود ندا صحنه ی مرگشو بازی کرده و اینا خوندم و تا دو ساعت فقط نشستم به تکه تکه کردن اون آدمها فکر کردم

Anonymous فرنی said...
این آقای صالح که می گه این ادما یه روز لیبرال فک می کردن دقیقا منظورش کدوم روزه؟ همون مرگ بر شاه!!! "مرگ " بر امریکا، بر اسرائیل، بر انگلیس،... شعار این ادما از اول مرگ بود، و مرگ به ارمغان اوردن. قبل از پیروزی شعار مرگ و بعدش خود مرگ. اعدام پس از اعدام. کدوم لیبرالیسم؟ همچین میگه انگار از اول گل بودن الان تازه شدن قاتل!!! هر چیزیو هر کی هر جا می گه بلغئر نکنید لطفا. قبلش بهش فکرکنید

Anonymous بنر said...
منم همیشه به این مسئله فکر میکردم که این گوینده‏های اخبار یا مجریانی که با متهمان جلسه میذاشتن و به عنوان برنامه پخش میشد یا اینایی که میان مثلاً مستند میسازن که فلانی رو کی کشته، این افراد به چی فکر میکنن، چرا این کار رو انجام میدن! میدونی، فکر میکنم این افراد یا از روی نادونی فکر میکنن کار درستی واقعاً دارن انجام میدن یا میدونن که کار اشتباهیه ولی بخاطر اینکه بارشون رو ببندن اینکار رو انجام میدن. ولی هرجوری حساب کنی این افراد یه جوری آلت دست سرانشون هستند، به اینا باید حس ترحم داشت بیشتر تا تنفر !

Anonymous ناشناس said...
هرگز نخواب كورش! دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد ، رستم در اين هياهو گرز گران ندارد ، روز وداع خورشيد ، زاينده رود خشكيد ، زيرا دل سپاهان نقش جهان ندارد ،بر نام پارس دريا نامي دگر نهادند گويي كه آرش ما تير و كمان ندارد ، درياي مازني ها بر كام ديگران شد دارا كجاي كاري؟! دزدان سرزمينت بر بيستون نويسند اينجا خدا ندارد! هرگز نخواب كورش اي مهر آريايي بي نام تو وطن نيز نام و نشان ندارد سالروز درگذشتش گرامي باد

Anonymous ناشناس said...
وقتی البرز جهانی می شود !!!!!!!!!
چه حالی میده وبلاگ آدمو توی بی بی سی نشون بدن نه؟
اینم بگم گفتن وبلاگ البرز همین، اونا هم پدر سوخته ان نگفتن اسم وبلاگت دیفال مستراح ست !!! ....
خودمونیم معروف شدی هااااااا

Anonymous afra said...
نه؟!!!! دیفال رو نشون داد؟! چی گف چی گف؟ تو چه برنامه ای؟

Anonymous ناشناس said...
آخی

Anonymous ناشناس said...
I READ YOUR WEBLOG .I CANT TELL its wonderful/FANTASTIC but you are especial person and you dont write trashy/repetitive or same of some people متهوع.

Anonymous مهتاب said...
دلم خون شد

باهات مخالفم
اگر اون دانش آموز کمک نمی کرد خودش فلک میشد؛ این نون به نرخ روز خورها رو هم هر چند ازشون متنفرم ولی درکشون می کنم...

Blogger Alborz said...
اون دانش آموز به هيچ عنوان فلک نميشد. اون کثافت "داوطلبانه" و کاملاً "مشتاقانه" اين کارو انجام ميداد. اگه داوطلب نميشد هيچ کس کاری به کارش نداشت! نميدونم چرا چنين برداشتی کردی!؟

Anonymous A.l.i.r.e.z.A said...
سلام
من تازه به جمع خواننده هات پیوستم
خوب می نویسی خوشم اومد
با اینکه دیشب حالم خیلی بد بود ولی پست "انتقال خون" رو که خوندم قهقهه زدم!
در مورد این پست هم که دقیقا حرف ما رو زدی...
دمت گرم

پایدار باشی

Anonymous ناشناس said...
چيزي كه ذهن منو اين جور وقت ها خيلي درگير ميكنه اينه كه چه عاملي باعث ميشه كه بعضي آدمها از زجر و شكنجه ديگران لذت ميبرن. واقعا چرا؟

Anonymous camellia said...
:(

Anonymous آنی said...
اینو خوب اومدی

Blogger Sasan said...
همدرد زیاد داری داداش

Anonymous محمد said...
سلام
یاد کلاس سوم دبستان خودم افتادم. شاگرد اول کلاس بودم و خانم معلم ، هر از چندگاهی از من می خواست تا با خط کش ، محکم بکوبم وسط دست دوستان درس نخوانم!!!
من خوشم نمی اومد و امتناع می کردم و خانم معلم
، من را تهدید می کرد که مرا خواهد زد و من از ترس مجبور بودم به کف دست آنها بزنم!!! با نگاه های شرمنده در چشمانشان!!!
بعد از کلاس از آنها عذرخواهی کردم ، در حالی که کف دستشان درد گرفته بود ، می گفتند اشکالی نداره!!! و من بیشتر شرمنده شدم!!!
موضوع را به خانواده ام گفتم و فردا خواهر بزرگترم به مدرسه آمد و با معلم صحبت کرد و ظاهرا ایشان را قانع کرد!!!
اما وقتی که او رفت
، معلم اومد سر کلاس و کلی برایم فلسفه خواند که باید بین آدم درس خوان و شاگرد تنبل فرق باشد و دوباره از من خواست که بچه ها را تنبیه کنم!!!؟؟؟؟
دقیقا یادم نیست که چند بار این کار را کردم!!! ولی برخورد دوستانم ، که سعی می کردند به رویم نیاورند ، من را بیشتر عذاب می داد!!!
محمد 38 ساله از رشت

Anonymous roomi said...
آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخ البرز ! البرز !
قشنگ مي‌فهمم اون انساني كه ته ته وجودت انگار كز كرده گوشه سلول، چه‌جوري داره زجر مي‌كشه.
جانا سخن از زبان ما مي‌گويي !