ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹
غروب روز رستاخيز
خدا: جبرئيل؟
جبرئيل : هوم؟
خدا: بريم شمال؟
نوشته شده در ۲:۱۳ قبلازظهر توسط Alborz.
10 comments
10 Comments:
امیر حسین
said...
دمت گرم .خیلی باحال بود.شایدم بگه بریم لاس وگاس
۱۲:۵۶ بعدازظهر
آذر
said...
اونم حتما بعد از همه این بگیر و ببندها،دلش میگیره....
۷:۵۰ بعدازظهر
Slipper
said...
جبرئیل : برو بابا حوصله داری!مگه همین لواسون خودمون چشه؟
or maybe
جبرئیل : گشادیم میاد!بریم لواسون!
۹:۴۳ بعدازظهر
بهاره.م
said...
شمال ِکجا دقیقن؟ ;))))
۱۰:۵۲ بعدازظهر
ناشناس
said...
Kheily AMIGH bood MARD , GHARGH Shodam....!
kash in mellate koskhole ma ghadreto bedoonan !
۱۲:۵۳ قبلازظهر
پویا
said...
از داداشت چه خبر؟
۵:۴۲ بعدازظهر
Mr.Sight
said...
همه اش واسه همین شمال رفتنه بود ، نه ؟
۶:۰۸ بعدازظهر
ناشناس
said...
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
(وقتی فقط کمی اندوه قاطی حرفهایت میکنی من توی صندلی جابجا میشوم آرام......)
۷:۰۳ بعدازظهر
تفنگ بازی
said...
میگیرن تو جاده
۱:۰۵ قبلازظهر
ناشناس
said...
:))) barikalla mard, kheili haal dad :D
۴:۳۸ قبلازظهر
ارسال یک نظر
<< Home
What?
Home
Contact
RSS
Archive
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مارس 2008
آوریل 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
اکتبر 2009
نوامبر 2009
دسامبر 2009
ژانویهٔ 2010
فوریهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
نوامبر 2010
دسامبر 2010
ژانویهٔ 2011
فوریهٔ 2011
مارس 2011
آوریل 2011
مهٔ 2011
ژوئن 2011
ژوئیهٔ 2011
اوت 2011
سپتامبر 2011
اکتبر 2011
نوامبر 2011
دسامبر 2011
ژانویهٔ 2012
فوریهٔ 2012
مارس 2012
آوریل 2012
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اوت 2012
سپتامبر 2012
فوریهٔ 2013
مارس 2013
آوریل 2013
مهٔ 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
اوت 2013
اکتبر 2013
نوامبر 2013
دسامبر 2013
ژانویهٔ 2014
فوریهٔ 2014
مارس 2014
آوریل 2014
ژوئن 2014
سپتامبر 2016
اکتبر 2016
نوامبر 2016
دسامبر 2016
ژانویهٔ 2017
نوامبر 2020
دسامبر 2020
آوریل 2021
ژانویهٔ 2022
Links
برخی از حقوق متنهای نوشتهشده در این وبلاگ برای نویسنده
محفوظ
ند.
قالب
این وبلاگ نیز توسط
سایکو
تهیه شده و حقوق مربوط به آن هم
محفوظ
است.
or maybe
جبرئیل : گشادیم میاد!بریم لواسون!
kash in mellate koskhole ma ghadreto bedoonan !
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
(وقتی فقط کمی اندوه قاطی حرفهایت میکنی من توی صندلی جابجا میشوم آرام......)