بچه بودم با پسر خاله هام رفتم هيأت نواب زنجير زنی. اين کس خلا طبل ميزدن تو هيأت، اومدن عزّت سر من بذارن، منو سر صف زنجير زنا گذاشتن پشت سر طبل و اکو.
وسطای کار بود من از زور سر و صدا سر دردم شروع شد. از اون سر دردای وحشتناک. لباسم هم يه تی شرت سبز بود. زنجير زنی و اینا تموم شد، ملّت گشنه گدا حمله کردن تو هيأت واسه شام. حالا شام گه چی بود؟ عدس پلو. منم از زور سر درد نشسته بودم کنار جوب های های گريه ميکردم. هی ملّت غذا به دست ميومدن ميديدن يه بچه ی پنج شيش ساله با لباس سبز نشسته لب جوب، غذا و اينا به کيرشم نيس، داره زار زار گريه ميکنه. ميومدن دلداريم که سيّد گريه نکن سیّد اجرت با آقا ابی عبدلّاه چه ميدونم از اين کس شعرا. بعد هی نيگا ميکردن به خودشون که واسه يه بشقاب عدس پلو زده بودن کيون لق حسين و همديگه رو جر داده بودن و اینا. همه هی منقلب ميشدن هی منقلب ميشدن اصلاً يه حالت روحانی ای شده بود به جان خودم...
خیلی باحال بود.اجرت با امام حسین:دی
یه جوونو شاد کردی والله
خیلی ها هستن که تو نشوته هاشون حرف غیرعرفی! می رنن ولی اینطور که تو می نویسی نمی تونن.
هنرمندی!کاریش نمی شه کرد.
خیلی ها هستن که تو نوشته هاشون حرف غیرعرفی! می زنن ولی اینطور که تو می نویسی نمی تونن.
هنرمندی!کاریش نمی شه کرد.
دهنتو سرویس
(این یکی هم تهش توپ بود)
دستت به قلم میره حالا به قول خودت کس شعر میگی یا راستی یا هر چی. بهت تبریک میگم. ولی فکر نمیکنی اگه به چیزی اعتقاد نداری باید یاد بگیری که حداقل به اعتقادات بقیه (حتی اگه کس خل باشد) احترام بذاری؟
دمت گرم