ديشب داشتم با 3 تا از بچه ها عرق ميخوردم.
هی به سلامتی اين رفتيم بالا، به سلامتی اون رفتيم بالا، يکی حتّی زنگ زد به يه رفيقش که فلانی گوش کن به سلامتيت ميخوريم.
گفتم آقا؟ اين آخريو به سلامتی مصريا بريم؟
3 تاييشون همچين نيگام کردن که انگار مرّيخی حرف زدم!
يکيشون گفت چطور مگه؟
بقيه هم ساکت. دقيقاً از جنس سکوت بعد از يه جوک فهميده نشده. يکيشون خرت خرت گوششو خاروند.
گفتم هيچی... به سلامتی مورچه، که هيشکی اشکشو نديده...
حسودیم شد
هر چند بهش اجازه نمی دم بدون من جایی بره هار هار
اون پست بامزه بودن وظیفه نیست هم عالی بود..ینی تامل برانگیز بود