يه رفيقی داشتيم يه زمان يه بلاگی داشت از اين تيريپ دل نوشته ها... شعرای تخمی ميگفت ميذاشت تو بلاگش، ولی تاريخ شعرو ميزد واسه دو سه سال پيش. فرضاً بهمن 84 بود وقتی که شعرو ميذاشت تو بلاگ، زير شعر امضا ميکرد "27 آبان 81".
به عمرم هيشکيو نديدم که تا اون حد از اون چه هست خجل باشه.
نشستم دارم از اول آرشیوت میخونم و میام جلو! پشمام ریخت از این وبلاگت، جوریکه جارو برقی هم دیگه افاقه نمیکنه
چطوریه که تا به حال من چشمم به جمال این وبلاگ روشن نشده بوده! خدا عالمه! حالا یا ما سعادت نداشتیم! یا شما نطلبیدی! عجب
...
جدی ها! کجا بوده ای اینهمه سال و ماه که هیچ خبری حتی از خوار! دریا هم نبود
...
برو دارمت، مهمون من