بچّه که بوديم زياد پيش ميومد سر صف تو مدرسه بهمون بگن شعار بديم. مام نميداديم. يه الله اکبر ساده رو جوری شل ميگفتيم که ناظم مجبورمون ميکرد دوباره بگيم. هر بار شل تر از بار قبل.
ولی آخوندا کسکشا خوب بلد بودن ازمون شعار بکشن. همون اوّل آخونده ميومد ميگفت از صف اوّل تا پنجم بگه "آمريکا در فکر چيه؟" از صف پنجم تا آخرم بگه "ايران پر از بسيجيه". و اينجوری بود که هر نصفه ی مدرسه در تلاش واسه اينکه صداش از اون يکی نصفه ی مدرسه بيشتر بشه، جوری هوار ميکشيد که بواسيرش ميزد بيرون. تو اون لحظه اصلاً اهمیتی نداشت که بهمون گفتن چی بگیم. مهم این بود که "گروه ما" صداش بلند تر باشه. جالب ترش این بود که اون آخوند خوارکسده اصلاً حتّی نگفته بود مسابقه ایه این عربده ها یا اون گروهی که صدا عر عرش بلند تره، قراره گه خاصی بدن بخوره. خودمون بودیم و توهّم رقابت.
الان که گاهی دعواها و يقه چاک دادنای طرفدارای برندهای مختلفو ميبينم، ياد حماقت اون روزامون ميفتم. جنگ طرفدارای اپل و سامسونگ... کوکا و پپسی... کنون و نيکون... بی ام و و آئودی... هرچی. کمپانيا جنگ زرگريو راه ميندازن و ميشينن به تماشای مصرف کننده ی نئاندرتالی که احساس ميکنه با جر دادن خودش در راه کوبيدن يه محصول و تبليغ يه محصول ديگه، داره تو يه جنگ صليبی مدرن پرچمداری ميکنه. ته تهش که نگاه کنی، مدیرا و صاحبای کمپانيهای عظيمی رو ميبينی که بالای تريبون وايسادن و دارن تو دلشون به بچه شامپانزه هايی که اون پايين دارن خودشونو جر ميدن ميخندن.
واقعا گل گفتی