ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۵
پارسال یه فیلمی میدیدم در مورد کرت کوبین که اسمشم یادم نیست. توش یه سری صدای ضبط شده از کرت کوبین بود که نشسته بود به صورت یه سری مونولوگ، از بچگیش شروع کرده بود گفتن و اومده بود جلو. میخوام بگم مصاحبه و اینا نبود. خودش ضبط کرده بودشون انگار. این جور که من خوندم گویا سازنده های این مستند با اجازه ی بازماندگان و خونواده ی کرت کوبین از این آرشیو استفاده کرده بودن.

من موقع دیدن این فیلم انقد اذیت شدم که وسطاش بیخیال دیدنش شدم. سختم بود. کاری ندارم که این فیلم با اجازه ی بازماندگان کوبین تهیه شده یا چی. کوبین اگه میخواست این خاطرات منتشر شن، خب منتشرشون میکرد. یا همین نامه های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان یا نامه های جلال آل احمد و سیمین دانشور که منتشر میشن. بابا من نمیخوام بدونم کرت کوبین وقتی نوجوون بوده با رفیقاش میرفتن یه دختربچه ی معلول ذهنی رو دستمالی میکردن یا جلال آل احمد واسه اینکه بتونه بچه دار شه تخم مرغ جنین دار میخورده یا وقتی رفته بوده خارج رو کی پریده بوده یا فروغ فرخزاد چه جوری قربون صدقه ی ابراهیم گلستان میرفته یا چه شکلی با پرویز شاپور حرف میزده. به من چه؟ چه ارزشی برا من داره دونستنش؟ من نمیخوام بدونم. سختمه آقا. انگار در اتاقو باز کنی رو ننه بابات موقعی که دارن همو میکنن. من نمیخوام ببینم همچین چیزیو. ایرانی و خارجی هم نداره. کلاً با این کانسپت کلنگ برداشتن و حفر کردن گذشته ی آدما مشکل دارم.

از طرفی خب این نامه ها این تک گویی ها این خاطرات و نوشته ها و آهنگهای منتشر نشده هر کدوم میتونن کمک کنن برا بهتر شناختن و درک کردن آثار اون آدما. بهتر فهمیدن رفتارهاشون یا تفسیر آثارشون.
خب مشکل من همینه. واقعن چرا؟ چرا باس دونست فلان چیز تو فلان نقاشیِ فلان نقاش، تحت تاثیر مشکل زودانزالیش بوده یا فلان شاعر فلان شعرشو تحت تاثیر عشقش به خدمتکار خونه ش سروده؟ خب اگه اون مادرقحبه میخواس من بدونم اینا رو، پرونده ی پزشکیشو منتشر میکرد برا مردم یا اون شاعر همون بالای شعرش تقدیمش میکرد به سکینه خانوم. چه لزومیه تو دقیقن همون چیزیو از یه هنرمند بدونی که خود اون آدم در مورد خودش میدونسته؟ اون بدبخت خودشو گاییده یه تصویری یه ردّی از خودش ساخته. من دوس دارم آدما تصویری رو که از خودشون خلق کردن - حتی اگه اون تصویر دور از واقعیته - داشته باشن. نمیدونم چطور بگم. یه جوری این حریم شخصی برام مهمّه. ترجیح میدم همون تصویریو داشته باشم که خود اون آدم ساخته. حقیقت محض عریان نه جذابه برام، نه فرقی به حالم میکنه دونستنش. خوندن این نامه ها و دونستن حقایقی که اون آدما یه عمر تلاش کردن مخفی کنن، برام یه سرگرمی صرفه که امروز هست و فردا از یاد من و امثال من میره، ولی دیگه تا آخر دنیا تصویر اون آدم چیزی نخواهد بود که خودش میخواسته. و این واسم خیلی دردناکه.



پ.ن: اشتباه نشه؛ من به هیچ وجه نمیگم خوندن این نامه ها و دست نوشته ها غیر اخلاقیه. فقط دارم توضیح میدم چرا هیچوقت این چیزا رو نمیخونم و دلم نمیخواد بدونم.
یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۵
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کز آن گل‌کاغذین روید؟
22 بهمن 88 روز کثافتی بود. من از یادآوریش حتی بیشتر از بالماسکه ی متعفّن 9 دی حالم به هم میخوره. برنامه ی مسخره‌ی 22 بهمن این بود که بریم راهپیمایی و آخرش که اون بوزینه خواست سخنرانی کنه، رومونو برگردونیم و شروع کنیم شعارای سبز دادن. چه احمق بودن اونایی که همچین کسشریو طرح کردن و چه احمق تر بودیم مایی که فک میکردیم همه چی به همین راحتیه. 

اون روز بیشتر از آدمای عادی، لباس شخصی ریخته بود تو خیابون. قیافه های مردمو هنوز یادمه. آدمای مبهوتی که به هم نگاه میکردن و ناباوری و سؤال تو چشماشون تو نگاهاشون پر بود. هیشکی جرأت نکرد اوّلین شعارو بده. همه با دهنای بسته وایسادیم و نگاه کردیم چه جوری آدماشونو آوردن شعار دادن، چه جوری واسه اون بوزینه و اربابش خوش رقصی کردن، چه جوری عکس آدمایی که - به هر عنوان - برامون دوست داشتنی بودن رو گذاشتن و بهشون دارت پرت کردن و تهشم یه عدّه مونو گرفتن و چون اون روز هیچ اتّفاقی نیفتاده بود، آزادمون کردن برگشتیم سر خونه هامون.

پسفردا تو استادیوم میخوان نوحه بخونن. دسته‌ی سینه زنی راه بندازن. میخوان مراقب مردم باشن که اگه گل زدیم کسی شادی نکنه و از همین حالا الله کرم گفته شاید بین "مردم" و اونایی که تو استادیوم حرمت محرّمو نگه ندارن درگیری پیش بیاد. رک و راست ینی اگه میخواین خون از دماغ کسی نیاد، آسه برین آسه بیاین شلوغ پلوغم نکنین.

خیلی تصویر ترسناکیه. ولی هست. همینه که هست. منتظر نباشین این ور استادیوم بگن یا حسین اون ور استادیوم جواب بدن میرحسین. هیشکی شعار نمیده. نمیخواد بده. بخوادم خایه نمیکنه بده. برین استادیوم، آسه برین، آسه بیاین، فوتبالتونو ببینین، بعدشم یا برگردین خونه، یا اگه زبل و زرنگین تیز برین که برسین به شام هیئت سر کوچه. 
یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۵
میگن یکی با زنش داشته میرفته، راهزنا میریزن میگیرنشون به زنش میگن باس برقصی برامون وگرنه میکشیمتون. خلاصه زنه میرقصه براشون و اونام ول میکنن میرن. یه همچین آدمای قانعی بودن. حالا این مهم نیس. دزدا که میرن، یارو به زنش میگه بی معرفت حالا از ترس جونت رقصیدی، عب نداره. اون قِر قشنگه رو چرا دادی؟

حالا قضیه ی حیاتی (همین گوینده هه) شده قضیه ی قر قشنگه. حیوون عملی کثافت تو قراره خبر مرگ شیمون پرز رو تو اخبار بگی، متنی رو هم که جلوت گذاشتن یه حیوون کثافت بدتر از خودت نوشته که آبروی هرچی مخبر و خبره با هم میبره، باشه. دیگه چرا از خودت قر و اطوار و آب و تاب میذاری روش؟