پارسال یه فیلمی میدیدم در مورد کرت کوبین که اسمشم یادم نیست. توش یه سری صدای ضبط شده از کرت کوبین بود که نشسته بود به صورت یه سری مونولوگ، از بچگیش شروع کرده بود گفتن و اومده بود جلو. میخوام بگم مصاحبه و اینا نبود. خودش ضبط کرده بودشون انگار. این جور که من خوندم گویا سازنده های این مستند با اجازه ی بازماندگان و خونواده ی کرت کوبین از این آرشیو استفاده کرده بودن.
من موقع دیدن این فیلم انقد اذیت شدم که وسطاش بیخیال دیدنش شدم. سختم بود. کاری ندارم که این فیلم با اجازه ی بازماندگان کوبین تهیه شده یا چی. کوبین اگه میخواست این خاطرات منتشر شن، خب منتشرشون میکرد. یا همین نامه های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان یا نامه های جلال آل احمد و سیمین دانشور که منتشر میشن. بابا من نمیخوام بدونم کرت کوبین وقتی نوجوون بوده با رفیقاش میرفتن یه دختربچه ی معلول ذهنی رو دستمالی میکردن یا جلال آل احمد واسه اینکه بتونه بچه دار شه تخم مرغ جنین دار میخورده یا وقتی رفته بوده خارج رو کی پریده بوده یا فروغ فرخزاد چه جوری قربون صدقه ی ابراهیم گلستان میرفته یا چه شکلی با پرویز شاپور حرف میزده. به من چه؟ چه ارزشی برا من داره دونستنش؟ من نمیخوام بدونم. سختمه آقا. انگار در اتاقو باز کنی رو ننه بابات موقعی که دارن همو میکنن. من نمیخوام ببینم همچین چیزیو. ایرانی و خارجی هم نداره. کلاً با این کانسپت کلنگ برداشتن و حفر کردن گذشته ی آدما مشکل دارم.
از طرفی خب این نامه ها این تک گویی ها این خاطرات و نوشته ها و آهنگهای منتشر نشده هر کدوم میتونن کمک کنن برا بهتر شناختن و درک کردن آثار اون آدما. بهتر فهمیدن رفتارهاشون یا تفسیر آثارشون.
خب مشکل من همینه. واقعن چرا؟ چرا باس دونست فلان چیز تو فلان نقاشیِ فلان نقاش، تحت تاثیر مشکل زودانزالیش بوده یا فلان شاعر فلان شعرشو تحت تاثیر عشقش به خدمتکار خونه ش سروده؟ خب اگه اون مادرقحبه میخواس من بدونم اینا رو، پرونده ی پزشکیشو منتشر میکرد برا مردم یا اون شاعر همون بالای شعرش تقدیمش میکرد به سکینه خانوم. چه لزومیه تو دقیقن همون چیزیو از یه هنرمند بدونی که خود اون آدم در مورد خودش میدونسته؟ اون بدبخت خودشو گاییده یه تصویری یه ردّی از خودش ساخته. من دوس دارم آدما تصویری رو که از خودشون خلق کردن - حتی اگه اون تصویر دور از واقعیته - داشته باشن. نمیدونم چطور بگم. یه جوری این حریم شخصی برام مهمّه. ترجیح میدم همون تصویریو داشته باشم که خود اون آدم ساخته. حقیقت محض عریان نه جذابه برام، نه فرقی به حالم میکنه دونستنش. خوندن این نامه ها و دونستن حقایقی که اون آدما یه عمر تلاش کردن مخفی کنن، برام یه سرگرمی صرفه که امروز هست و فردا از یاد من و امثال من میره، ولی دیگه تا آخر دنیا تصویر اون آدم چیزی نخواهد بود که خودش میخواسته. و این واسم خیلی دردناکه.
پ.ن: اشتباه نشه؛ من به هیچ وجه نمیگم خوندن این نامه ها و دست نوشته ها غیر اخلاقیه. فقط دارم توضیح میدم چرا هیچوقت این چیزا رو نمیخونم و دلم نمیخواد بدونم.