22 بهمن 88 روز کثافتی بود. من از یادآوریش حتی بیشتر از بالماسکه ی متعفّن 9 دی حالم به هم میخوره. برنامه ی مسخرهی 22 بهمن این بود که بریم راهپیمایی و آخرش که اون بوزینه خواست سخنرانی کنه، رومونو برگردونیم و شروع کنیم شعارای سبز دادن. چه احمق بودن اونایی که همچین کسشریو طرح کردن و چه احمق تر بودیم مایی که فک میکردیم همه چی به همین راحتیه.
اون روز بیشتر از آدمای عادی، لباس شخصی ریخته بود تو خیابون. قیافه های مردمو هنوز یادمه. آدمای مبهوتی که به هم نگاه میکردن و ناباوری و سؤال تو چشماشون تو نگاهاشون پر بود. هیشکی جرأت نکرد اوّلین شعارو بده. همه با دهنای بسته وایسادیم و نگاه کردیم چه جوری آدماشونو آوردن شعار دادن، چه جوری واسه اون بوزینه و اربابش خوش رقصی کردن، چه جوری عکس آدمایی که - به هر عنوان - برامون دوست داشتنی بودن رو گذاشتن و بهشون دارت پرت کردن و تهشم یه عدّه مونو گرفتن و چون اون روز هیچ اتّفاقی نیفتاده بود، آزادمون کردن برگشتیم سر خونه هامون.
پسفردا تو استادیوم میخوان نوحه بخونن. دستهی سینه زنی راه بندازن. میخوان مراقب مردم باشن که اگه گل زدیم کسی شادی نکنه و از همین حالا الله کرم گفته شاید بین "مردم" و اونایی که تو استادیوم حرمت محرّمو نگه ندارن درگیری پیش بیاد. رک و راست ینی اگه میخواین خون از دماغ کسی نیاد، آسه برین آسه بیاین شلوغ پلوغم نکنین.
خیلی تصویر ترسناکیه. ولی هست. همینه که هست. منتظر نباشین این ور استادیوم بگن یا حسین اون ور استادیوم جواب بدن میرحسین. هیشکی شعار نمیده. نمیخواد بده. بخوادم خایه نمیکنه بده. برین استادیوم، آسه برین، آسه بیاین، فوتبالتونو ببینین، بعدشم یا برگردین خونه، یا اگه زبل و زرنگین تیز برین که برسین به شام هیئت سر کوچه.