فرض کن تو یه کمپانی کار میکنی که متعلق به باباته. برای استخدام شدن هم ملاک سواد و تجربهی کاریت بوده و هیچ پارتی بازی ای نشده برات. بسیار سخت کوش و با وجدانی در مورد کار کردنت، بسیار خوشرو و خوش برخوردی با همه، سر وقت میای سر وقت میری، یه کلام کارمند نمونهای. از موقعیتت به عنوان فرزند صاحب کمپانی هم سوءاستفاده نمیکنی و تقاضای بیش از حقت نکردی هرگز. در مقابل هم همیشه حقوقتو سر وقت و اندازهی کارکردت میگیری.
در همین حال که تو سالهاست داری تو اون کمپانی کار میکنی، خیلیها اومدن و بعد از مدتی منابع انسانی اخراجشون کرده. تو رو البته نه، چون اگر هم شکایتی ازت بشه، منابع انسانی نمیتونه اون شکایتو بررسی کنه. شکایت از تو شبونه سر میز شام در منزل پدری بررسی و فرداش هم بایگانی میشه. البته تو انقدر انسان و همکار خوبی هستی که در تموم این سالها هرگز کسی ازت شکایتی نداشته.
در کمپانی پدر تو هیچ کدوم از کارکنان کمپانی، علیالخصوص کارگرها، حقوقشون متناسب با حجم کارشون نیست. خیلی از هم رده های تو صرفن چون به شرایط بد کاری اعتراض کردن، شبونه کتک خوردن و فرداش هم بی هیچ توضیحی اخراج شدن. کارکنان زن به طور دائم تحت تجاوز جسمی و روحی توسط پدرتن. گاهی حتی ممکنه شکایت پدرتو پیشت بیارن و بدون ترس و لکنت باهات مطرحش کنن. حتی پشت سر پدرت جلوی روت بهش فحش بدن و تو چون از کثافتکاریهای پدرت باخبری، راپورتشونو نمیدی و حتی جاهایی که حق باهاشونه باهاشون موافقت میکنی. گاهی حتی از جیب خودت از حساب خودت به کارگرا و همکارایی که حقوق نگرفتن پول میدی. واسه بچههاشون کتاب میخری. برا جهیزیهی دختراشون پول جمع میکنی و این دست کارها.
سؤال اینه: آیا تو آدم خوبی هستی؟ آیا به نظرت غیر طبیعیه که کسی بدون اینکه شخصن بشناسدت ازت متنفر باشه؟
***
این شرایط، شرایطیه که برای تک تک روحانیون این مملکت برقراره. شما اگه روحانی (نمیگم «آخوند» که شائبهی توهین و تحقیر پیش نیاد) باشی، تا روزی که ملبس به لباس روحانیتی، شغلت تضمین شدهس. از روزی که میری حوزه، حقوق طلبگی میگیری. گیرم اصلاً بخور و نمیر. حقوق میگیری. کدوم دانشجوی مملکت حقوق میگیره؟ روزی که تو از حوزه دربیای اگه هیچ کاری بلد نباشی هیچ هنری نداشته باشی میشی پیشنماز فلان اداره و بهمان ارگان. اگه درسخونده باشی که میشی استاد دانشگاه. اگه قدرت بخوای که هیچ سقفی بالا سرت نیست. اگه ازت شکایت بشه، نمیری دادگاه آدمای عادی. میری دادگاه ویژهی روحانیت، بالاترین مجازاتی هم که ممکنه بشی اینه که لباستو ازت بگیرن. دقت کن: تبدیل شدن به ما، بالاترین و شدید ترین مجازاتیه که ممکنه بهت بدن!
حالا به نظرت تا وقتی اون لباس تنته، منطقیه توقع داشته باشی مثل بقیهی آدما قضاوتت کنن؟ وقتی استاد دانشگاهی و میبینی چطور همکاراتو از کار بیکار میکنن، وقتی میبینی چطور دانشجوهاتو میندازن زندون، وقتی میبینی آدمهای مثل تو فقط چون این لباس تنشون نیست زیر چکمهی ظلم له میشن، به نظرت مردم باید به «لبخند محمدی» و «اخلاق رحمانی» و «احترام به مخالف» ات نگاه کنن؟! واقعاً؟! این که «بدون لکنت میشد با ایشان مخالفت کرد» از کی شده حُسن طرف؟ اینکه کسی میتونه کونتو پاره کنه و نمیکنه، کجاش تحسین داره؟ اصلاً چرا باید بتونه؟
اینکه طرف میبینه عنوان روحانیش (حتی اگه خودشم راضی نباشه) هزار جور تبعیض آشکار و نهان رو به نفعش برقرار کرده ولی حاضر نیست لباسشو دربیاره و مثل همه بشه، جز همراهی (اگر نه همصدایی) با ظلم نیست. تا روزی هم که عنوان «روحانی» رو یدک میکشه، نمیتونه خودش رو «آدم خوب» بدونه. حتی اگه تموم زندگیش رو وقف کمک به مردم کرده باشه. روحانی خوب، روحانیایه که «انتخاب کنه» دیگه روحانی نباشه. که خب دیگه اون موقع «روحانی» خوبی نیست. اصلاً روحانی نیست. آدمه. یه آدم مثل همهی آدمای دیگه. اون وقت میشه در مورد خوبی و بدیش صحبت کرد.
وقتی فساد سیستماتیک و استبداد دهن مردم رو سرویس کرده چطور میتونی بهشون حق ندی که از درد چاقوی تو کمرشون به اولین کسی که دستشون میرسه، فریاد نکنن؟