بابام از تغییر نفرت داشت. از هر تغییری حتی خیلی کوچیک. عوضش عاشق روتینه. احساس آرامش میکنه با روتین. با خرید کردن از یه مغازهی خاص، رفتن به یه سلمونی خاص، خوردن یه سری غذای خاص، انجام دادن یه سری کار تکراری که از فرط تکرار تبدیل میشن به یه جور مدیتیشن شخصی.
منم از این نظر به بابام رفتم. هر چیز جدیدی حتی کوچیک کلهمو کیری میکنه. قشنگ عصبی و عصبانی میشم از هر چیز کوچیکی که روتین کار و زندگیمو به هم بزنه.
حالا این همه آسمون ریسمون بافتم که چی؟ که بگم بعد هشت ماه که همه میگفتن کلاس آنلاین چیز کن، اولین جلسهی کلاس اینترنتیمو برگزار کردم و خیلی خوب پیش رفت. یعنی انقد این کار به نظرم سخت و نشدنی بود که فکرشم حالمو بد میکرد. حالا البته این جلسه خوب بود ها، ولی کلاس حضوری یه چیز دیگهس. چه میدونم... حس میکنم تا بوی معلم به دماغ شاگرد نخوره، کار پیش نمیره.
اتفاقا من هم یک آدم روتینی هستم هر سال صدتا فحش می دم به اداره مالیات نروژ که فرم های مالیاتی رو تغییر می ده و من باید چند ساعت تو سر خودم بزنم ببینم سرش کجاست تهش کجاست