ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۹۰


بعد مدّتها پيتزا خورديم، تو ماشين يه دونه چسيدم به طرز فاجعه باری بدبو بود. همچين که رفيقم ماشينو نيگه داشت همه ريختن بيرون!
خودم موندم و خدای خودم.

چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۰

حق را بگوييد
حتّی اگر کس شعر باشد

یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۰

ميشينن پيش هم رو مبل
من این ور دو تا مشت پيکسل رنگی ميبينم فقط
کلّه ی يکی از اون مشت پيکسلا سفيده، اون يکی تيره
سفيده باباس، تيره هه مامان
بابام عادت نداره به صدا تو اسکايپ
درست نميشنوه
هی به مامان ميگه چی گفت؟ مامان واسش ميگه چی گفتم
جوک ميگم همه ميخندن بابامم ميخنده
باز ميپرسه چی گفت؟
مامان واسش جوکو دوباره ميگه، بابام غش غش ميخنده
من اينجا بغض ميکنم.

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

ميدونی
مثل يه مشت آدميم که شب تو يه اتاق خوابيديم، همه هم تو جامون شاشيديم، حالام صبح شده همه با چشم بسته تو جاهامون بيدار دراز کشيديم منتظريم که کی زودتر با شلوار شاشی از جاش بلند ميشه که بهش بخنديم.

سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

سؤالی که از بچّگيم باهام مونده اينه که پری دريايی از کجاش ميريد؟

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰
يادت مرا فراموش

اون لحظه که يه دفعه و بی هوا يادت ميفته به اون اوّلين بار انگار گرفتار شدنه... اون سر جا خشک شدنه... اون پاها رفتن و دل موندنه دنبال قدمهاش که معلوم نيست چرا شبيه راه رفتن هيشکی نيس... اون سق خشک شدنه هر بار که ميبينيش که از دور مياد و ميره... اون دوازده و بيس ديقه‌ی هر ظهر جلوی اون پاساژ کهنه‌ی درب و داغون پا سست کردنه که کی برسه و فقط رد شه... فقط رد شه... اون دنبالش تو کوچه پس کوچه‌ی بی در و پيکر شهر شرجی رفتنه و گمش کردنه... سال تحصيلی تموم شدنه و حسرت يه سلام به دل موندنه...
بی هوا وسط همه‌ی اين هر روزا
اينا يادت بياد
همه‌ی همه‌ی اينا يادت بياد
صورتش يادت نياد

اون لحظه...


پ.ن: به بهونه ی خوندن اين نوشته


یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰

ظهر کوکو سيب‌زمينی درست کردم، هنوز دستام بو پياز ميده. هی بوشون ميکنم کيف ميکنم.
من ديگه حاليم نيس... اگه يه روز زن گرفتم، دستاش بايد هميشه بو پياز بده.