ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۱
هميشه از آدمايی که در هر لحظه ديويست جور نقشه و برنامه دارن واسه زندگی و ايناشون بدم ميومده. هميشه حسّم اين بوده که اينجور آدما الکی خوش و کسخلن و صرفاً هی اين شاخه به اون شاخه ميپرن هيچ نگرانی و دلمشغولی ای هم ندارن. حالا خودم از سر اجبار شدم يکی از همونا. از ترس اينکه يه وقت يکی از اين نقشه ها يکی از اين برنامه ها جور نشه، در همين لحظه 4 تا برنامه ی کاملاً متفاوت واسه آينده ام ريختم که هيچکدومشون هم صد درصد در اختيار خودم نيس. صد درصد چيه؟ يه درصد هم در کنترل من نيس. باس هی بشينم صبر کنم ببينم چی پيش مياد و اميدوار باشم يکی از اين پلن ها کار کنه. 
راستش کابوس خيليا الان شده رويای من. اين که يه چارديواری داشته باشم که توش بخوابم و يه شغل - هرچقدر هم کيری - که صب پا شم برم عصر برگردم آخر ماه چک حقوقمو بندازن جلوم، شده نهايت خواستم از زندگی. 
چيز بيشتر؟ عميق تر؟ هيجان انگيز تر؟ بيخيال... آيم تو اُلد فور ديس شت.

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱
میلک شیک تاپاله، کمپوت عن 1

يه مفهومی تو ذهن من هست به اسم "فلان چيز تخمی" (اون ز روساکن بخون). فرضاً عکّاس تخمی. نقّاش تخمی. روشنفکر تخمی. فلان تخمی. خلاصه... حالا واسه هر کدومشون نمونه و مثال و اينا دارم که بماند جاش اينجا نيس بعداً ميگم.
يکی از اين فلان تخمی ها، فمينيست تخميه. فمينيست تخمی کيه؟ نره خريه که خيال ميکنه با ريدن به خودش، به جنس مذکّر، ديگه شده يه فمينيست دو آتيشه. خب احمق! تو خيال کردی اونی که فمينيسته چيه؟ يه عقده ای بدبخته؟ نياز داره تو به خودت برينی که احساس خوبی بهش دس بده؟ خب من ريدم به ذهنيت تو و اون بدبختی که با شنيدن و خوندن اين کسشرا که به خودت و همجنسای خودت ميبندی، اعتماد به نفس زير صفرش نفس ميکشه.

تجربه ی شخصی من اينه که اين جماعت همونايی ان که ميان کارگاها و کمپين های حمايت از حقوق زنان به اميد دختر تور کردن. بعد اگه با دو تا پسر همگروهيشون کنی از هفته ی ديگه پيداشون نميشه. اون دختری هم که بال به بال اين جور فمينيست تخميا ميده همونه که سر همين کمپينا و کارگاها يهو ميره ديگه پيداش نميشه، وقتی ام يه جا ميبينيش ازش ميپرسی چی شده که پیدات نیس، ميگه آره نامزد کردم نامزدم خوشش نمياد از اين جور فعاليتا. 
تف...


پ.ن: اينو چند ماه پيش تو این گودر جدیده نوشته بودم، قصد ادامه دادنشو داشتم همونجا ولی چون ديگه اونجا نمينويسم، کپيش کردم اين تو. وگرنه کلّاً از اين حرکت که يه حرفو شيش جا بنويسی که نکنه يه نفر از انوار تابناک کسشرات محروم بمونه، خوشم نمياد. خلاصه اگه واسه بعضی تکراری بود، شرمنده.



جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۱
And you could have it all... my empire of dirt
درسم تموم شد. ليسانس گرفتم تو سی و يه سالگی و نشستم دنبال کار ميگردم (چون گوشه ی اين دهات کوره نميشه پا شد و دنبال کار گشت. تنها راه ارتباطت با دنيا همين صفحه ی مانيتوره). هر کاری. هر چيزی. هر چيزی که بشه باهاش ويزای کار گرفت، ماهی سی وعده - دقّت کن سی روز نه. دقيقاً سی وعده - غذا خورد و شب تو جوب نخوابيد. کی بود يه بار گفته بود سقف مطالباتمون شده کف آرزوهامون؟ حالا يه چيزی تو همين مايه ها گفته بود نقل به مضمون ميکنم. الان سقف مطالبات من يه سانت و نيم از تاپاله ی تو کيون گاو بالاتره. ميشينيم دور هم عين ترياکيای پا منقل قصر ميسازيم با آبدهن که آره اگه کار گيرمون بياد اينجور ميکنيم اونجور ميکنيم و از اين دست کس شعرا. رزومه درست کردم به هر کسکش سرايی فرستادم بلکه يکيشون بگه پاشو بيا مصاحبه و برم کف کفش يارو رو همچين بليسم که تخت کفشش بچسبه به زبون کوچيکه م. يه روز ميگيم فوق بخونيم يه روز ميگيم نه اگه فوق بخونيم بی سابقه ی کار overqualified میشیم بهمون کار نميدن. حالا نه که همه دانشگاها صف کشيدن که ما رو ببرن بنشونن پشت ميز فوق ليسانس و ایضاً نه که همه ی کمپانيا ريختن سرمون که پاشو بيا واس ما کار کن، از اون لحاظ. يکيمون ميخواد بره برونئی يکيمون ميگه شيلی الان راحت اقامت ميده يکيمون دنبال بلوکارت آلمانه يکيمونم لاتاری گرين کارت اسمش درومد رفته زير گلدن گيت عکس انداخته گذاشته فيسبوکش.

من؟ من هيچ... من نگاه.