بعد از دو سال، صرفاً محض کمک به باباهه رفتی داروخانه. داروخانه هم غلغله ی مريض و مشتری. تو هم دس تنها. زَنَک با هزار من چيتان پيتان و قر و اطوار مياد جلو ميگه يه پماد ويتامين آ چشمی بدم بهش واسه ترک لباش. ميدوی پماد ويتامين آ رو مياری واسش که زودتر برسی به بقیه ی مشتریا. هی اينور اونورش ميکنه آخر با يه لحن پر از شک و ترديد ميپرسه:
+ بله خانوم همونه [در عين حال شيش تا نسخه منتظر وايسادن که خانوم ويتامين آ رو بخره که نوبتشون بشه].
- ولی اونی که قبلاً من خريده بودم جعبه اش زرد و آبی بود. اين سبز و سفيده. [کماکان يه ابرو بالا، لحن کاملاً حق به جانب].
+ خب اون مال يه کارخونه ی ديگه بوده جعبه اش يه رنگ ديگه اس. کلّاً رنگ قوطيش تأثير خاصی تو اثر داروييش نداره. روشم که نوشته ويتامين آ چشمی. [خدا خدا ميکنی از اين شوخيت دستش بياد چقد ايرادی که گرفته احمقانه اس]
- آخه اين روش نوشته ويتامين آ اس-دی که.
+ اون "اس-دی" يعنی سينا دارو. حروف اوّل اسم کارخونه اس. [حالا به اينش نميشه ايراد گرفت. اين از کجا بدونه اسم کارخونه رو]
- ببينين جناب من اينو ميخوام به لبم بزنما اون اس-دی توش يه وقت خطرناک نباشه؟
+ خانوم عزيز بنده که عرض کردم اون اس-دی اصلاً اسم هيچ ماده ای نيس. اوّل اسم کارخونه ی سازنده اس. [به زور لبخند ميزنی در حالی که پلک راستت شروع کرده به پريدن]
- چه ميدونم والّا انقد داروی مشابه بهمون دادن ديگه چشمون ترسيده. [يکی دو تا از مشتريا که کلمه ی "مشابه" رو شنيدن، گوش تيز کردن. به وضوح ترس برشون داشته که نکنه اين داروخانه داروی اشتباه به کسی داده و الان همه شون در خطر مرگن]
+ خانوم داروی مشابه چيه؟ ديگه يه ويتامين آ چيه که بخوام مشابهشو بهتون بدم؟ [به طرز غريبی هنوز لبخند رو صورتت ماسيده. بقيه ی مشتريا که علّاف شدن دارن با نگاه بهت فحش خوار مادر ميدن. همه معطل که زنيکه ی پتياره پمادشو بخره]
زنک با اکراه پماد رو برميداره و پولشو ميده. بقيه پولشو ميدی و شروع ميکنی نسخه ای رو که تو دستته حاضر کردن. يهو صدای زنک با پماد تو دستش درمياد:
- ببخشيد نايلکس نميدين؟! [يه ابروش بالا، چشاش گرد، خودش بُراق شده بهت]
+ آخه شما ورش داشتين فک کردم ميذارين تو کيفتون. يه دونه پماد کوچيک کيسه ديگه واسه چی؟
- کوچيکه که باشه! شما بايد به وظيفه تون عمل کنين! [صدا جيغ، چشا گشاد، لحن حق به جانب ترين لحن ممکن]
کيسه رو برميداری از پشت پيشخون ميای بيرون. يکی دو تا از مشتريا که شاهد کل ماجرا بودن با کنجکاوی نيگات ميکنن. موهای مش کرده ی حال به هم زنشو از پشت شالش ميگيری و در حالی که داره مث گوسفند دست و پا ميزنه ميکشيش رو زمين ميبريش بيرون. صورتشو سی و هفت بار ميکوبی به لبه ی جدول جوری که آخر فقط يه مشت موی به هم گوريده ی خونی تو مشتت ميمونه.
برميگردی پشت پیشخون و به مشتری بعدی لبخند ميزنی.