ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۶
در راستای اينکه يه شمای کلّی اي از جايی که من توشم و آدمای دور و اطرافم تو پادگان به دستتون بياد، 3 ديالوگ طلايی اين يک ماه و خورده اي رو مينويسم.

ديالوگ 1 :
سرباز 1 : او ستاره خوردو (khordoo) تره (tere) يا ماه؟
البرز : بابا ماه خيلی کوچيک تره!
سرباز 1 : نه! (neeeeee) اگه او خوردو تر نيست چرا ماه اوقد گنديه (gondeye) ستاره اوقد خوردو؟!
البرز : خوب لامسّب ستاره دور تره!
سرباز 2 : مو که مگم (mo ke mogom) او ستاره خيلی باشه اندزه (andeze) ميدون صبحگاهه.
البرز : %$### @%%#$ !&&^#!!!!??{}*&


ديالوگ 2 :
سرباز 1 : کمونيسم يعنی چی؟
آقای مهندس : کمونيسم يعنی عدالت. يعنی همينی که احمدی نژاد ميگه.
البرز : *&**#%$@&&* %#@$$#&*@^& %!$##@!!!((& ؟؟؟!!!


ديالوگ 3 :
دکتر 1 : brokeback mountain رو ديدی؟
دکتر 2 : نه. فيلمه؟
دکتر 1 : آره.
دکتر 2 : در مورد چيه؟
دکتر 3 : هيچی. در مورد دو تا کابوی که کونی اند.
البرز : !!!!!!!!!!!!!!؟؟

ملّت کس خل شدن به جان خودم...
دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶
practical philosophy 13
با شنيدن اين جملات، بنده شخصاً ترجيح ميدم سيفون رو بکشم رو طرف مربوطه:
- شما مردا / زنها همتون...
- يه چيزی ميخوام بگم پر رو نشی ها!
- ببينم اين فوتبال / اين کتاب / اين کون / اين فيلم چه چيز جذّابی داره واقعاً؟!
- يه چيزی ميخواستم بگم... ولی پر رو ميشی.
- تو که به هر حال نميفهمی / درک نميکنی...
- دچار بحران هويت شدم (و ترکيبات مشابه).
- خودمو گم کردم (و ترکيبات مشابه).

پ.ن: شهباز هم يه پست تو همين زمينه داشت. جمله های ديگه هم شايد باشه... فعلاً مخ گوزيده من همينقدر به يادش مياد.

پ.ن 2: دوستان عزيز از اينکه دعوت بنده را لبّيک گفتين بسيار ممنون. راستی جالبات جان، اينجا پادگان که اينترنت نداره گل آقا! ولی يه چيز کس شعری هست به نام "مرخصی تو شهری" که ميگيری، ميای کافی نت. البته اين واسه ما درجه داراس. اگه با ليسانس بری سربازی که يه کارت تردّد بهت ميدن که بعد از وقت اداری هروقت خواستی کلّه مبارکتو ميندازی پايين ميری بيرون. واسه بيرون رفتن هم خايه هيچ مادرجنده اي رو نميمالی.
جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۶
اوّلين سرباز آموزشی اي که جلوم پا جفت کرد و سلام نظامی داد، يه لحظه يه حس خاصّی بهم دست داد. يه حسّی مثل لذّت بردن از غذايی که خوردی، ولی مال تو نبوده! لذّت از اين حس ابهتی که احترام اون بچه بهت ميده.
ولی کل اين حس لذّت شايد يه ثانيه هم طول نکشيد. اون بنده خدا اگه جای ديگه اي بود که بهم احترام نميذاشت. اين احترامشم صرفاً به اين درجه گروهبانی رو بازوم بود. "خودم" لايقش نبودم.
ميدونی، آدم خيلی باس بدبخت باشه که همچين احترامی رو به خودش بگيره. و خيلی باس خرفت باشه که همچين احترامی رو بخواد! خدا رو شکری نه انقد بدبختم، نه به اين حد خنگ.

پ.ن 1: يه بار لئون تو بلاگش يه چيزی گفته بود تو اين مايه ها که هر تعريفی هم که از کارگر تو قانون کار و اينا که باشه، از ديد اون "کارگر" صرفاً کارگر صنعتيه. دليل خودشم داشت حالا.
منم ميگم "سرباز"، فقط و فقط سرباز صفره و سرباز آموزشی. اونی که با ليسانس و فوق ليسانس و دکترا ميره خدمت، درسته که خيلی اذيت ميشه. از اين همه وقتی که ازش تلف ميشه... از اين همه بلاهت جاری تو ثانيه ثانيه اين خدمت کيری، ولی بازم ميگم: "سرباز، فقط سرباز صفره و آموزشی." بقيه هيچوقت نميتونن درک کنن چه تحقيری ميشه سرباز صفر بيچاره.
الان که خودمو با سرباز صفرا و آموزشيا مقايسه ميکنم اينو ميفهمم.

پ.ن 2: آقا بازم کتاب معرّفی کنين. تقاضام جدّيه. کاملاً!


پ.ن 3: آقا من کتابای مورد علاقمو تو پروفايل بلاگرم نوشتم. از اينايی که معرفی کردين بعضياشونو خونده بودم. ولی دست همگی درد نکنه. کلّاً از اين به بعد هرکی چيز باحال خوند، ما رو هم خبر کنه. به فکر سليقه منم نباشين. خوب فوقش بخرم ببينم به درد من نميخوره، يادگاريش ميدم به دن سيفون، نمک گيرش ميکنم!
اجرتون با آقا امام حسين.
پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶
تو بیرجند بودن تنها بدیش دوری از خونه اس, که خوب طبعاً مشکلی نیس. ولی آقا آی وقت خالی دارم! آی وقت خالی دارم! یعنی از صب تا شب صرفاً داریم دسته جمعی (یا تک تک) کس موش چال میکنیم! رسماً!
شاید خونه بگیرم با یکی دو نفر (جمع کن پک و پوزتو! عمراً نمیخوام الواطی کنم!)
هرچی دلم بخواد وقت کتاب خوندن دارم. آقا کتاب معرفی کن. چاکریم.

پ.ن 1: آقا این "گفتگو در کاتدرال" رسماً مغزمو نمود! ولی خیلی فاز داد... دمت گرم!
پ.ن 2: حال میکنی دیوید بکامو؟ شیک خودشو تحمیل کرد دوباره به اون مرتیکه مربیشون که فامیلیشم یادم نیس. حال میکنم باهاش!
یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶
آقا بنده دارم توسّط این "پيرزنی که در زمان جنگ، از دور ترين نقاط ایران، حتّی با فرستادن يک دانه تخم مرغ سفره اش، به رزمندگان اسلام کمک ميکرد" که تو تموم سخنرانيای این مادر کسده ها هست، گاييده ميشم. رسماً!


پ.ن: لطفاً من را نگاييد! رسماً.