ديفال مستراح

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

ميدونی اين که مادرت صاحاب کارت باشه، بديش چيه؟ بديش اينه که سه ماه سه ماه همون چس مثقال حقوقتو نميده بتونی بری با ماهی پونزده تومنش ADSL بگيری، ولی هر دو ماه که قبض تلفن میاد، پنجاه تومن از مطالبات معوّقه ات کم ميکنه بابت پول اينترنت هوشمند مخابرات!

نوشته شده در ۱:۳۹ بعدازظهر توسط Alborz.

8 comments

جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۸

ببين نميدونم چه جوری يعنی خداوکيلی هيچ ايده ای هم ندارم چه جوری، ولی بايد! بايد! بايد يه کلمه، يه جمله مشترک بين زبون ما مردا و شما زن ها باشه که بشه باهاش گفت "عزيزم من الان حوصله حرف جدّی ندارم!"
يعنی واقعاً بايد باشه...

نوشته شده در ۱۱:۰۰ بعدازظهر توسط Alborz.

10 comments

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

اين کارتا رو نيگا... اون زمونا ما مينشستيم با اينا بازی ميکرديم. بعد فرضاً اگه گل زده ی تيم من از تيم تو بيشتر بود، من کارت تو رو ميبردم. اونوقت ايران فقط با يک بار حضور در جام جهانی، چون گل خورده اش از آلمان و برزيل و آرژانتين کمتر بود، ميتونستی باهاش همچين غول هايی رو هم ببری!
و اينجوری بود که ما نسبی بودن ارزش ها رو با تمام وجود حس ميکرديم. حالا معلّم دينی هرچيم خودشو جر داد که "ارزش ها مطلقند" ديگه به خرج ما نرفت که نرفت...

نوشته شده در ۹:۰۴ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

12 comments

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

آقا پايه باشين، هر شاعريو که تو شعرش از "عطر اقاقيا" گفته بياريم، 3 جور فقط 3 جور عطر جلوش بذاريم، بپرسيم اين عطر اقاقيا که گفتی شبيه کدوم يکيه؟ بعد اگه غلط جواب داد بزنيم يه حالی به ننه اش بديم!

نوشته شده در ۱۲:۲۵ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

15 comments

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

اين کيسه خواب "آمريکايی" رو مادر جان ما از يه دستفروش خريده. يارو ميگفته 180 تومن، مامان جان ما خريده 20 تومن.

دقّت ميفرماييد که؟ عرض کردم "آمريکايی"! مال ارتش خود آمريکای جهانخوار و مادر!

پ.ن: دختر خاله ی گيس طلا آسوده بخواب که مامان جان ما بيدار است...

پ.ن 2: يعنی واقعاً اون DOWN WITH USA و COLD WEADER رو نميبينين؟! جدّاً انقد کس خلين؟!

نوشته شده در ۲:۴۸ بعدازظهر توسط Alborz.

23 comments

پسر بچه دبيرستانی اي که تک و تنها وسط خيابون به يه داف خفن شيش هفت سال بزرگتر از خودش متلک ميگه، خايه اي داره از جنس خايه های شهيد فهميده...

نوشته شده در ۱۲:۴۴ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

10 comments

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

ميدونی استراتژی کاهش زيان يعنی چی؟ استراتژی کاهش زيان يعنی من که امروز وقتی اومدن از شرکت گاز کنتورمونو بردن، به جا اينکه برم دنبال شماره شرکت گاز و اينا، زود اوّل اومدم غذای ولرم رو گازو تا سرد نشده خوردم.

پ.ن: بعله... اينا همه اش تجربه اس.

نوشته شده در ۳:۰۰ بعدازظهر توسط Alborz.

7 comments

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۸

من از بلندی نميترسم. هيچوقت نترسيدم. ولی از خودم تو بلندی ميترسم. هميشه.

نوشته شده در ۱۲:۴۷ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

18 comments

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

منم مثل همه، بچه که بودم انشا نوشتم که "در آينده دوست داريد چه کاره شويد؟". يادمه دو بار نوشتم. يه بار نوشتم مهندس برق (مهندسی ديگه اي بلد نبودم اصولاً). يه بارم نوشتم مهندس راه و ساختمان (اون موقع ها اسمش اين بود بعداً شد عمران).
ولی حقيقتش، حقيقتی که هيچوقت حتّی واسه خودمم تکرارش نکردم، اينه که هميشه آرزو داشتم يه روز نونوا بشم. نونوای بربری. با يه پيشبند سفيد و پيژامه و ريش. همين.

پ.ن: Haloscan ما رو گاييد.

نوشته شده در ۱۲:۱۹ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

15 comments

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

ميخوام بزرگ که شدم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بميرم.

نوشته شده در ۱۲:۲۵ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

1 comments

جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۸

"your download will begin in a few seconds".
خلاصه زندگيم يه همچه چيزيه.

نوشته شده در ۱۲:۳۷ بعدازظهر توسط Alborz.

2 comments

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۸

يعني آدم سگ ببنده تو فروشگاه، بهتر از بعض اين پتياره هاس. نشسته دم دخل، ميدي جنسو كه حساب كنه ميگي"روز بخير. خسته نباشين." حتي سرشم تكون نميده! صرفا چون درآمدش ربطي به فروشش نداره. حالا اگه فروشگاه از خودش بود جواب سلام كه هيچ، ميرف رو چارپايه جاي دوست و دشمنم نشون ميداد!

نوشته شده در ۳:۰۹ بعدازظهر توسط Alborz.

3 comments

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

گلواژه های وحی

ای کسانی که ايمان آورده ايد
پايه باشيد
يک چندی خفه خون بگيريد!
همانا خداوند پايه باشندگان را دوست دارد.

- امام البرز کون سياه

نوشته شده در ۱۱:۲۸ بعدازظهر توسط Alborz.

1 comments

ما را نگاييد لطفاً!

آقاجان من نخوام مشکلمو بهت بگم، کيو باس ببينم؟

نوشته شده در ۱۲:۱۱ قبل‌ازظهر توسط Alborz.

2 comments