هميشه با يه شلوارک شل و ول و يه تيشرت شل و ول تر، با يه سطل غذای گربه داره تو شهرک ميگرده. گربه ها رو صدا ميکنه. پيپيتای؟ پيپيتای؟ مياو مياو... گربه ها دوسش دارن. ميشناسن صداشو. وقتی صداشو ميشنون بدو بدو ميان دور و برش اينم واسشون غذا ميريزه و ميره.
هر چند وقت يه بارم که خوب چاق و چلّه ميشن ميبره ميکشه ميخوردشون.