نميدونم چرا، ولی هر وقت ميبينم استقبال (درستش اینه که بگم "غش و ضعف کردن") از يه پديده هنری تبديل ميشه به يه نشونه برا "متفاوت جلوه کردن" و "روشنفکر به نظر رسيدن" ملّت، من بی اختيار سندرم "خود-بچه ای-که-داد-زد-پادشاه-که-لُخته!-بينی" ام گل ميکنه. نا خود آگاه از اینکه ميبينم اون اثر رو تا حد يه شاهکار بی بديل و خالقشو تا حد يه متفکر نابغه بالا ميبرن، لجم ميگيره! اونوقت هر بار که با اون اثر رو برو ميشم، عيب هاش، جاهای بی معنيش، ضعف هاش به نظرم مياد. تو چشمم ميزنه! اینجوريه که لذّت بردن از اون اثر برام سخت ميشه.
حالا این آلبوم محسن نامجو (کلّاً پديده محسن نامجو) برام اینجوری شده. ديدن این حجم از "کف" تو دک و پوز ملّت برا کارای نامجو، يه خورده برام مسخره اس. حقيقتش من آهنگايی رو که لئون تو بلاگش گذاشته دانلود کردم. بعضياشون واقعاً خيلی حال داد. منظورم از نظر شعر و معنيه. ولی خداوکيلی بعضی جاها به نظرم صرفاً کس شعر خونده بود!
مخلص کلوم اینکه آقا، من حال کردم با بعضی کارای نامجو خداييش. ولی خدا وکيلی این فرم کف کردن و پرستيدن این بنده خدا رو نميفهمم. يه برنامه ای بذارين در حد فيلسوف و متفکّر بزرگ بالا نبرينش. دنيای موسيقی خيلی خفن تر هاش رو ديده، که هنوز هيچ جای دنيا به عنوان متفکّر و این چيزا بهشون نيگاه نميکنن.
پ.ن: واقعاً به نظرت چقد آدم باس خوش شانس باشه که روز قبل از حرکت به بيرجند، اسهال بگيره؟